شهيد محمد كريم الزبيدى
ولادت : واسط ۱۳۶۹
شهادت: موصل ۱۳۹۶/۴/٣
دوستش، شهید «حسین محی» در جبهه مجروح شد. در حالیکه سرش را روی پای رفیقش «شهيد محمد الزبيدى» گذاشته بود به بیمارستان نظامی منتقلش کردند. شهید محمد خون را از روی لباسها و صورت او را پاک میکرد. دستانش را در دست گرفته بود و با او صحبت میکرد و به رفیق مجروحش دلگرمی میداد که کنارش است و نباید بترسد.
•خانوادههای جنگزده در منطقه آواره شده بودند؛ او از آنها میپرسید: «به چیزی احتیاج ندارید؟ داعشی در بین شماست؟ تهدیدتان کردهاند یا مجبور شدهاید اینجا بیایید؟» از او میپرسیدم چطور میتوانی جان خودت را به خطر بیاندازی و نصفه شب سراغ اینها بیایی!؟ به من گفت: «برادر! جان بیگناهان از جان من مهمتر است!»
•آخرین باری که به جبهه میرفت، به خانوادهاش گفت که دیگر برنمیگردد و این آخرین بار است که او را میبینند؛ همه خندیدند و باور نکردند ولی او باز هم حرفش را تکرار کرد. همان هم شد و او دیگر به خانه برنگشت. گلولهی تک تیرانداز داعشی به بازوانش، او را بریدهدست کرد و سپس محمد؛ به جایگاه بلند شهادت دست یافت.
روايتگر : خانواده و دوست شهيد
ولادت : واسط ۱۳۶۹
شهادت: موصل ۱۳۹۶/۴/٣
دوستش، شهید «حسین محی» در جبهه مجروح شد. در حالیکه سرش را روی پای رفیقش «شهيد محمد الزبيدى» گذاشته بود به بیمارستان نظامی منتقلش کردند. شهید محمد خون را از روی لباسها و صورت او را پاک میکرد. دستانش را در دست گرفته بود و با او صحبت میکرد و به رفیق مجروحش دلگرمی میداد که کنارش است و نباید بترسد.
•خانوادههای جنگزده در منطقه آواره شده بودند؛ او از آنها میپرسید: «به چیزی احتیاج ندارید؟ داعشی در بین شماست؟ تهدیدتان کردهاند یا مجبور شدهاید اینجا بیایید؟» از او میپرسیدم چطور میتوانی جان خودت را به خطر بیاندازی و نصفه شب سراغ اینها بیایی!؟ به من گفت: «برادر! جان بیگناهان از جان من مهمتر است!»
•آخرین باری که به جبهه میرفت، به خانوادهاش گفت که دیگر برنمیگردد و این آخرین بار است که او را میبینند؛ همه خندیدند و باور نکردند ولی او باز هم حرفش را تکرار کرد. همان هم شد و او دیگر به خانه برنگشت. گلولهی تک تیرانداز داعشی به بازوانش، او را بریدهدست کرد و سپس محمد؛ به جایگاه بلند شهادت دست یافت.
روايتگر : خانواده و دوست شهيد