تو با آن زیبا هستی
این حقیقتیست که جمیع به آن اعتقاد دارند حتی من!
منی که رضایت نداشتم حتی باد درون موهایت به رقص دربیاید و یا که باران بر روی تنت شروع به کاوش بکند
آن موهای خوش رنگ و آن تن چشم نواز برای من بودند
من حتی به گربه ی مشکی رنگی که میتوانست نوازش انگشتان کوچک تورا بر روی آن بدن نرمش داشته باشد حسد میورزیدم
ولی اکنون که میبینم در کنار آن بهتر هستی حرفی برای زدن باقی نمیماند
میگذارم دستانش هرز روند بر روی پیکری که من رد بوسه هایم را رویش بهجا میگذاشتم
همانند باقی دل دادهها نمیتوانم بگویم روزی تک تک آن انگشتان دستی که به خودش اجازه ی گستاخی را داده است میشکنم
زیرا تو آن دست هارا همچون بت میپرستی
من میبینم زمانی را که درون آغوشش آرام گرفته ای را
پس به خود اجازه ی خودخواهی نمیدهم
حقیقت این است من و تویی که ما میشد،از تو و آنی که شما میشد
دلفریب تر نبود
به شکلی نبود که مردم به عشقمان حسودی کنند و با انگشت نشانمان دهند
من و تو هیچ وقت به سرلوحه ای برای عاشقان این شهر تبدیل نشدیم
چیزی که الان شما...ترکیب تو و آن هستید
شما گفتن زیادی به دهان و ذهنم بیگانهست
گویی نمیتوانم تصور کنم تو با کسی آمیخته شده ای و تلفیقتان بنفش شده است
قرمزی تو و آبی بودن آن در عین تضاد ترکیب شَکیلی میساخت که به چشم هر رهگذری چشم نواز میامد
من مشکی بودم
ترکیب من و تو در آخر رنگی تیره میساخت
رنگی که به چشم تو و بقیه زیبا نبود
اما من کل بوم زندگی ام را با همان رنگ نقاشی کرده بودم و راه نجاتی از این سیاهی برای خود باقی نگذاشتم
[من نمیخواستم از این سیاهی نجات پیدا کنم زیرا تمام خاطرات باهم بودنمان در این سیاهی خلاصه میشد]
-مریدا-
این حقیقتیست که جمیع به آن اعتقاد دارند حتی من!
منی که رضایت نداشتم حتی باد درون موهایت به رقص دربیاید و یا که باران بر روی تنت شروع به کاوش بکند
آن موهای خوش رنگ و آن تن چشم نواز برای من بودند
من حتی به گربه ی مشکی رنگی که میتوانست نوازش انگشتان کوچک تورا بر روی آن بدن نرمش داشته باشد حسد میورزیدم
ولی اکنون که میبینم در کنار آن بهتر هستی حرفی برای زدن باقی نمیماند
میگذارم دستانش هرز روند بر روی پیکری که من رد بوسه هایم را رویش بهجا میگذاشتم
همانند باقی دل دادهها نمیتوانم بگویم روزی تک تک آن انگشتان دستی که به خودش اجازه ی گستاخی را داده است میشکنم
زیرا تو آن دست هارا همچون بت میپرستی
من میبینم زمانی را که درون آغوشش آرام گرفته ای را
پس به خود اجازه ی خودخواهی نمیدهم
حقیقت این است من و تویی که ما میشد،از تو و آنی که شما میشد
دلفریب تر نبود
به شکلی نبود که مردم به عشقمان حسودی کنند و با انگشت نشانمان دهند
من و تو هیچ وقت به سرلوحه ای برای عاشقان این شهر تبدیل نشدیم
چیزی که الان شما...ترکیب تو و آن هستید
شما گفتن زیادی به دهان و ذهنم بیگانهست
گویی نمیتوانم تصور کنم تو با کسی آمیخته شده ای و تلفیقتان بنفش شده است
قرمزی تو و آبی بودن آن در عین تضاد ترکیب شَکیلی میساخت که به چشم هر رهگذری چشم نواز میامد
من مشکی بودم
ترکیب من و تو در آخر رنگی تیره میساخت
رنگی که به چشم تو و بقیه زیبا نبود
اما من کل بوم زندگی ام را با همان رنگ نقاشی کرده بودم و راه نجاتی از این سیاهی برای خود باقی نگذاشتم
[من نمیخواستم از این سیاهی نجات پیدا کنم زیرا تمام خاطرات باهم بودنمان در این سیاهی خلاصه میشد]
-مریدا-