تئاتر انتخاب من نبود، برعکس این من بودم که تئاتر انتخاب کرده بود. تئاتر وقتی کسی را نیافت هر طور میتوانست خودش را سر راه من قرار داد. بهصورت نوشتههای دیوانه کنندهی شکسپیر، یا نویسندگان یونانی، یا شرق دور، من فریب نمیخوردم و میگریختم تا سرانجام یک روز تئاتر به شکل تعزیهای بر من ظاهر شد و مرا افسون کرد؛ و این درست زمانی بود که سینما با من جور کرده بود. من خواستم از کارش سردر بیاورم و این لحظهای بود مهم. من تا آن روز نمایشی به این حد جذاب ندیده بودم. حس کردم باید بایستم، و بازگردم، حس کردم باید دلایلی را پیدا کنم که به او اینهمه فتنهگری و به من اینهمه شیفتگی داده است. او مرا متوجه فقرم کرد، مرا متوجه آنکسی کرد که من بودم. ناگهان دریافتم که از چه چیزها پشت سرم خالیست و زمین زیر پایم چقدر بیبنیاد است. دریافتم که با بزک دیگران جراحات تاریخی من زیبا نمیشود، و آنچه را که ثروت گذشتهی من است چگونه از چشمم پنهان میکنند. من تاریخ خواندم و خود را وارث وحشتی عظیم یافتم، اما توانستم/ آرامآرام صدای مردمی را بشنوم که در تاریخ گفته نشدهاند. من چهار سال تمام بر تئاتر ایران شرح رموز نوشتم، تا آن روز عجیب آمد که فهمیدم خود محکوم به ایجادم. اوایل قبول نمیکردم و بعد از دستش فرار میکردم. سنگ و تیپا بیفایده بود، از در میراندمش از دریچه میآمد تا خواب مرا بست و نان را بر من حرام کرد. من به نوشتن نشستم و بیست سال است که عقب خواب گمشدهی خود میگردم.
-بهرام بیضایی.
@Archivesbahram | #lecture
-بهرام بیضایی.
@Archivesbahram | #lecture