قبلنا ، ینی خیلی سال پیش عاشق روزا بودم انقد که خورشیدو دوس داشتم
عاشق دورهمی دوستانه و خونوادگی بودم
خیلی دوس داشتم برم تو اجتماع
از احساساتم حرف میزدم و هرچی تو ذهنم بود به زبون میاوردم
ولی یهو همه چی عوض شد
خیلیم یهویی نبود مثل مرگ تدریجی .....
از روز بدم اومد و عاشق شب شدم
از خورشید بدم اومد و عاشق ماه شدم از اجتماع بیزار شدم و تنهایی رو انتخاب کردم
از دورهمی فراری شدم و نشستن یه گوشه برا خودمو انتخاب کردم
آدما عوض میشن گاهی
منم عوض شدم
از یه آدم صبورِ مهربونِ شادِ اجتماعی
تبدیل شدم به یه آدم عصبیِ بی حسِ منزوی
آدما عوض میشن گاهی*
عاشق دورهمی دوستانه و خونوادگی بودم
خیلی دوس داشتم برم تو اجتماع
از احساساتم حرف میزدم و هرچی تو ذهنم بود به زبون میاوردم
ولی یهو همه چی عوض شد
خیلیم یهویی نبود مثل مرگ تدریجی .....
از روز بدم اومد و عاشق شب شدم
از خورشید بدم اومد و عاشق ماه شدم از اجتماع بیزار شدم و تنهایی رو انتخاب کردم
از دورهمی فراری شدم و نشستن یه گوشه برا خودمو انتخاب کردم
آدما عوض میشن گاهی
منم عوض شدم
از یه آدم صبورِ مهربونِ شادِ اجتماعی
تبدیل شدم به یه آدم عصبیِ بی حسِ منزوی
آدما عوض میشن گاهی*