ɢнααтιιpααтιιмoɴeн


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


وِلـکـامــ طُ قـاطـــیـــ پــاتـــیــمــونــِـهــ🌸
مــــاایــنــجــاهـَــمِــهـــ چــیـــ بـَـراتــونـ داریــمـــ🖐
عـاشــقـِ چـَـنـِــلـِــمـــونـــ مـــیـــشـــیــنـ😻
ارتــــباطـــ بــاادمـــیـــنـــ
@NfsNfs_bot

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


⚘•ᴾʳᵒᶠ 🌿
#Mahdi
|💎|❂ @Ghaatiipaatiimoneh


هر آن دلی که به دام کمند زلف تو افتد
ز غم، فتد به سر او جنون دقیقه دقیقه


@Ghaatiipaatiimoneh
#شاطرعباس_صبوحی


‏آدميت از وقتي زير سؤال رفت

ك آدمها فهميدن با برف هم ميشه آدم ساخت!!!

@Ghaatiipaatiimoneh


دشمن اسمش بد در رفته،ما هرچی خوردیم از رفیق بود
@Ghaatiipaatiimoneh


زندگی کردنو یادم میره
حتی یادم میره که یادم میره




#بیو
-مآهی کهـ دلِش بآ حوض خوشه^^رو چه بهـ اقیآنوسِ مَن . . .!(:🐡🌸•
@Ghaatiipaatiimoneh


🥀گفت(باشه خیلی خنده‌دار بود) و ادامه داد(چیشد؟از تمرین جا موندین؟)
🥀کسی جواب نداد.
🥀این دفعه داد زد(هی،میدونم اینجا هستین،اگه بفهمم دوباره داشتین وسایلامو میگشتین،میکشمتون!)
🥀دختر رفت طبقه پایین ک یه خوراکی برداره،وقتی در یخچال رو باز کرد،یه یادداشت دیگ پیدا کرد.
🥀(هیچکس غیر از من و تو اینجا نیس.)
🥀یادداشت رو انداخت و دوباره گفت(هی،دیگ خنده‌دار نیس، تمومش کنین)
🥀هیچ جوابی نبود.
🥀دختر سمت در جلویی رفت و دستگیرشو امتحان کرد،اما قفل بود چرخید ک کلیدهاشو برداره،اما قلابی ک اونارو بهش اویزون کرده بود خالی بود،بعد نگاهی به میز انداخت و دید ک موبایلش هم ناپدید شده،یه یادداشت دیگ رو میز چسبیده بود:
🥀(تو هیچ جایی نمیری!)
🥀جیغ زد و تلفن خونه رو برداشت تا به پلیس زنگ بزنه،هیچ صدای بوقی نبود،سیم تلفن رو کشید و دید ک قطع شده،یه یادداشت دیگ کنار تلفن چسبیده بود:
🥀(ن تلفنی،ن پلیسی،ن راه بیرون رفتنی!)
🥀همونطور ک از ترس میلرزید به سمت درپشتی رفت،سعی کرد دستگیره رو بچرخونه،اما فهمید ک این در هم قفل شده،همون موقع یه یادداشت دیگ پیدا کرد ک ب در چسبیده بود و خوندش:
🥀(بالا رو نگاه کن.)
🥀به بالا نگاه کرد و گربه خونگیش رو دید ک با یه چاقو وسط قلبش به سقف چسبیده بود،از ترس جیغی زد و به سمت پنجره دوید،سعی کرد با لگد زدن و مشت زدن شیشه رو بشکنه،ولی نتونست،حتی ترک هم برنداشت،یه یادداشت دیگ به شیشه چسبیده بود:
🥀(نمیتونی یه لحظه‌ام استراحت کنی،ن؟)
🥀دختر ترسیده با بیچارگی فکر میکرد ک چیکار کنه،اول از همه یه چاقو نیاز داشت ک از خودش دفاع کنه،وقتی کشو رو بیرون کشید،خالی بود،همه چاقو ها رفته بودن،ولی بازهم یه یادداشت دیگ اونجا بود:
🥀(بچه ها نباید با اشیای تیز بازی کنن!)
🥀به سمت اتاق خوابش دوید و در اتاق رو قفل کرد،داخل کمد و زیر تخت و چک کرد،اما کسی اونجا نبود،نفس راحتی کشید ولی بعد تلوزیون اتاق خود به خود روشن شد،صدای بلند خش‌خشی اومد،روی صفحع یه یادداشت دیگ چسبیده بود:
🥀(حالا همونجایی ک میخواستم باشی دارمت)
🥀دختر از ترس روی زمین افتاد و با وحشت فریاد زد(کمک!کمک! یکی کمکم کنه!)
🥀بعد یاد لپتاب و کامپیوترش افتاد،با عجله لپتاب رو بازکرد و یه ایمیل به دوست صمیمیش فرستاد:
🥀(کمکم کن! این شوخی نیس! به پلیس زنگ بزن! یکی تو خونمه!)
🥀چند دقیقه بعد صدای اژیر پلیس رو از بیرون شنید،پلیس از راه رسید و در جلویی رو شکست،دوتا افسر به سمت اتاق خوابش دویدن و درحالی پیداش کردن ک یه گوشه نشسته بود و از ترس میلرزید.
🥀پلیس کل خونه رو از بالا تا پایین گشت،گوشه به گوشه رو ولی کسیو پیدا نکردن،وقتی افسرها ازش بازجویی میکردن، یکی از اون ها متوجه یه یادداشت شد ک پشتش چسبیده بود، اون رو کند و به دست دختر داد.
🥀نوشته بود(خیلی نزدیک بودم...)
😈 @Ghaatiipaatiimoneh 🔞


#داستان‌ترسناک
وقتی امروز تو محل کارم ساندویچی رو که تو خونه اماده کرده بودم رو میخوردم متوجه شدم همکارام با تعجب دارن ب من نگاه میکنن... من دلیل تعجبشون رو وقتی فهمیدم ک دیدم یکی از انگشت ها از ساندویچم افتاده بیرون....
😈 @Ghaatiipaatiimoneh 🔞


هیچکس نمیدونه چی کشیدیم تو این چن متر اتاق!


تُ را دَر دِلبَری دَستۍ تَمام اَست..∞


#داستان‌ترسناک
یه شب رفیقم(جیک) که وضع مالی خوبی داشت منو برای شام به خونش دعوت کرد خونش خیلی بزرگ بود مثل قصر!
بعد از اینکه شامو خوردیم،جیک گفت:من میرم خانوممو از خونه مامانش بیارم تو هم همینجا بمون کلید خونه رو میزارم رو در هر وقت خواستی میتونی در رو ببندی قفل کنی.
رفیقم رفت و من تو اون خونه ی بزرگش تنها بودم!
هرچی زمان بیشتر میگذشت یه ترس عجیبی تو دلم جرقه میزد.برای اینکه حوصلم سر نره رفتم تو اتاق نشیمن تا یکم تلویزیون ببینم تقریبا ی نیم ساعتی با تلویزیون سرگرم بودم که یهو برق خونه قطع شد!
خیلی ترسیده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم لحظه به لحظه ترسم بیشتر میشد و فکر میکردم که یه نفر دیگه هم به جز من تو خونه هست و از یه جایی داره نگام میکنه حسرت میخوردم که ای کاش در خونه رو قفل میکردم.تو فکر همچین چیزایی بودم که یه دفعه در ورودی به خونه محکم باز شد!
مثل اینکه جیک بود.خیالم راحت شد از جام بلند شدم رفتم طرفش با لحن شوخ طبعی و بلند بهش گفتم:
هی آشغال نزدیک بود سکته کنم!
تقریبا دو متر مونده بود برسم بهش که گوشیم زنگ خورد
جواب دادم دیدم جیکه!:سلام ببین من امشب خونه نمیام تو اونجا بمون تا صبح بیام دنبالت و برسونمت خونه شبت خوش...
😈 @Ghaatiipaatiimoneh 🔞


سوگند به نامت که تو آرامِ منی...
#tooooo
@Ghaatiipaatiimoneh


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
We may be apart from each other, but you’re looking at the same moon as I am.
ممکنه از یکدیگر دور باشیم، اما تو به همان ماه نگاه میکنی که من نگاه میکنم.
┄┅┅┄┅✶♥️✶┅┄┅┅┄
Join 🔜 @Ghaatiipaatiimoneh


°| یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر •|

@Ghaatiipaatiimoneh


#داستان‌ترسناک
🔎| ساعت ٣:٠٠ شب بود و من درحال بازی کردن بازی محبوبم تو کنسول روبروی تلوزیون بودم و اون شب خوشحال بودم که کسی نیست تا بگه صدای تلوزیون رو کم کن و به راحتی میتونستم تا خود صبح بازی کنم. درحال بازی کردن و لذت بردن از تنهایی وتاریکی بودم که تلفن خونه زنگ خورد. شماره عجیبی روش افتاده بود. نمیخواستم بردارم اما ازاونجایی که مادرم و پدرم مسافرت بودن و ممکن بود اونا باشن گوشی رو برداشتم و گفتم "بله"

-/ یه صدای هیس مانندی از پشت تلفن امد. مثل صدای گربه. مثل صدای یه مار. مطمعنم یه هیسس بود اون صدا. تا این صدارو شنیدم فهمیدم شاید یه نفر داره مسخره بازی درمیاره برای همین گفتم، ببین رفیق من خودم استاد مسخره بازی دراوردنم. خودم استاد مزاحم تلفنی شدن هستم. تو میخوای منو بترسونی؟ اگه همین الان تلفنو قطع کنی میگم یکی از دوستام که پلیسه شمارتو پیگیری کنه.

-/ اما فایده ای نداشت. این تهدید من هیچ فایده ای نداشت و اون همچنان به هیسس هیسسس کردن ادامه میداد تا اینکه صداش قطع شد و میتونستم صدای نفس کشیدن یه نفرو پشت تلفن بشنوم. گفتم نمیخوای حرف بزنی؟ کی هستی؟ کجایی؟ دلت دعوا میخواد؟

-/ قسم میخورم تو عمرم تا به حال هممچون صدای زشت و ترسناکی رو نشنیده بودم. قسم میخورم. تا امروز هیچوقت نتونستم اون صدارو فراموش کنم. وقتی اوونو بهش گفتم، کسی که پشت خط بود بهم گفت:"چرا نمیای طبقه بالا تو اتاقت تا ببینی من کیم؟" اینو گفت سریعا گوشی تلفن رو پرت کردم از خونه فرار کردم و رفتم خونه دوستم و ماجرارو براشون گفتم. پدر دوستم به پلیس زنگ زد و بعد از یک ربع به خونه رسیدیم و همه جارو گشتیم. به طبقه بالا رفتیم کسی نبود. اما... در پشتی خونمون باز بود!
😈 @Ghaatiipaatiimoneh 🔞


تو میخندی و من گریم گرفته چقدر این خونه تشنه ی صداته




نبودی ببینی چقد سوت و کورم



20 last posts shown.

183

subscribers
Channel statistics