شاهزاده ی جوانِ من.
میتوانم با دل و جرعت وسیعی، به عمق تیله های تاریک چشمان شما نگاه کنم و بگویم شما،.. شما از تمام آفریده های پروردگار دلربا تری.
از تمامیِ گل های رنگارنگ بهشت و از میلیارد ها ستاره ی محافظِ ماه.
از تمامیِ ابر های کوچکِ بغل شده بین دست های آسمان و از تکتک درخت های سر به فلک کشیده.
از تمامیِ پروانه های رنگی و از امواج عظیم دریا.
شما همان فرشته یِ بال طلاییِ بین تیره و تاریک ترین لحظات جاخوش کرده در قلب ناتوان منی.
دست هایت را تکیه گاه دستان بیجونم کن، نفسی تازه به قفسه سینه ی شکسته ی خون آلودم القا کن، با من بیا
بیا تا از این شهر غم زده ی بیرنگ سفر کنیم و از سرحد ها گذر کنیم.
با من از عشق بگو، همان احساس درمانده ی درد کشیده ی وجودت.
آن تلخی ای که با روزگار شما ترکیبی از سیاهی شده،
همان تلخیِ بیش از حد جای گرفته در گلوی زخم من،
با من از عشق بگو، از حسِ اولین بوسه ی کاشته شده از لبان خشک من بر سر شانه ی مردانهات و از برق کورکننده ی چشمانت.
با من از عشق بگو، از پیچیش باد در بین تار مشکی موهای من ، و از لبخند خورشید نمایِ تو.
به موسیقی ضعیفِ قلبم گوش کن، نجوای آروم پرنده های رهایی یافته از قفس را گوش کن، به ملودی سرد پیانوی خاک گرفته ی کنج ذهنم گوش کن،
و با من بیا.
میتوانم با دل و جرعت وسیعی، به عمق تیله های تاریک چشمان شما نگاه کنم و بگویم شما،.. شما از تمام آفریده های پروردگار دلربا تری.
از تمامیِ گل های رنگارنگ بهشت و از میلیارد ها ستاره ی محافظِ ماه.
از تمامیِ ابر های کوچکِ بغل شده بین دست های آسمان و از تکتک درخت های سر به فلک کشیده.
از تمامیِ پروانه های رنگی و از امواج عظیم دریا.
شما همان فرشته یِ بال طلاییِ بین تیره و تاریک ترین لحظات جاخوش کرده در قلب ناتوان منی.
دست هایت را تکیه گاه دستان بیجونم کن، نفسی تازه به قفسه سینه ی شکسته ی خون آلودم القا کن، با من بیا
بیا تا از این شهر غم زده ی بیرنگ سفر کنیم و از سرحد ها گذر کنیم.
با من از عشق بگو، همان احساس درمانده ی درد کشیده ی وجودت.
آن تلخی ای که با روزگار شما ترکیبی از سیاهی شده،
همان تلخیِ بیش از حد جای گرفته در گلوی زخم من،
با من از عشق بگو، از حسِ اولین بوسه ی کاشته شده از لبان خشک من بر سر شانه ی مردانهات و از برق کورکننده ی چشمانت.
با من از عشق بگو، از پیچیش باد در بین تار مشکی موهای من ، و از لبخند خورشید نمایِ تو.
به موسیقی ضعیفِ قلبم گوش کن، نجوای آروم پرنده های رهایی یافته از قفس را گوش کن، به ملودی سرد پیانوی خاک گرفته ی کنج ذهنم گوش کن،
و با من بیا.