تهیونگ به دلیل محدودیت شیفت کاریش اجازهی مشروب خوردن نداشت، ولی دو جفت چشم براق مشکی رو به رویش بطری ویسکی رو سر میکشیـد.
جونگکوک نیشخند زد و اشاره به بطری کرد:"نمیتونی بخوری؟ نه تهیونگ! تو که دوست نداری دوباره جریمه بدون حقوق بشی، هوم؟"
او کفری نفس تندی کشید و به ستون دیوار تکیه داد؛ لحظهای زمزمهی باد فکری در گوشش خوند!
با زبونش لبهای خودش رو لیسید، گفت:"شاید نتونم ویسکی بخورم، امـا... ."
به یک آن لبهای خیس و تلخ از مشروب جونگکوک رو به دندون گرفت؛ بین کامشون زمزمه کرد:"امـا لبهاتو نه!"
جونگکوک نیشخند زد و اشاره به بطری کرد:"نمیتونی بخوری؟ نه تهیونگ! تو که دوست نداری دوباره جریمه بدون حقوق بشی، هوم؟"
او کفری نفس تندی کشید و به ستون دیوار تکیه داد؛ لحظهای زمزمهی باد فکری در گوشش خوند!
با زبونش لبهای خودش رو لیسید، گفت:"شاید نتونم ویسکی بخورم، امـا... ."
به یک آن لبهای خیس و تلخ از مشروب جونگکوک رو به دندون گرفت؛ بین کامشون زمزمه کرد:"امـا لبهاتو نه!"