چهار سال پیش برای ۲۵ نوامبر نوشتم:
«#خشونت_علیه_زنان چیست؟
مادربزرگ من بیش از 80 سال سن دارد. اینکه میگویم بیش از 80 یعنی سن دقیقش را کسی نمیداند. خودش هم نمیداند. در جوانی با یک مبارز دموکرات و خوشنام ازدواج کرد، کسی که حالا با گذشت 24 سال از مرگش هنوز خوشنام است؛ فرزند او بودن در بانه، یعنی صاحب اعتبار و حرمت بودن. مادربزرگم پس از ازدواج 16 بار وضع حمل کرده. یعنی تقریبا 16 سال، هر سال یک بچه به دنیا آورده که از این بچه ها هشت نفرشان، در کودکی یا نوزادی مردهاند. مرگ پسر اول و بزرگش را هم هفت سال پیش به چشم دیده. این روزها تمام خانواده نگرانش هستند. نگرانیِ بیپردهای از جنس "تا کی زنده خواهد ماند؟" برای کسی که تا چند ماه پیش بزرگترین دغدغهاش درست کردن شام و نهار خانهی ما بود. نگرانی خودش اما دیشب، شبی که فردایش قرار است اولین جلسه شیمیدرمانیاش را شروع کند، صبر و حوصلهی یک "مرد" برای دیرجمع شدن سجادهاش بود. تقریبا دو ماه است که نمیتواند به جز رقیقترین مایعات هیچ چیز دیگری بخورد، اما دغدغهی اولش تنگی لباس و کوتاهی شلوار و آستین دخترهایش است که امروز بالای 40 سال سن دارند. از او عصبانی میشوند، امروز، در هشتاد و چند سالگی. حالا به یمن بیماری، "اجازه" دارد، از حق پهن کردن سجاده در ساعات غیر نمازی هم استفاده کند.
#خشونت_علیه_زنان چیست؟
یکی از بستگان بسایر نزدیک ما پس از قریب به دو سال منازعه، به عنوان آخرین دورهی منازعاتی که پیشتر تکرار شدهاند موفق شد پس از 18 سال از همسرش جدا شود. همسر او مردیست هنرمند، خوشنام، معتبر و بسیار اصیل. از قضا نقاش هم هست. نمایشگاه هم برگزار میکند. نمایشگاههایش هم خیلی شلوغ است. این خانم و آقا صاحب یک فرزند پسر هستند که امسال 16 ساله است. مدرسه تیزهوشان امسال از ثبت نام مجددش امتناع کرده چون معدلش سال گذشته در اوج نزاع والدین، از حد انتظار کمتر شد، باید به مدرسهی دیگری منتقلش میکردند، اما "قانون" میگوید پروندهی دانشآموز را تحویل مادر معلمش که از قضا کارمند دولت و وزارت اموزش و پرورش هم هست نمیدهیم. باید پدرش بیاید پرونده را از این مدرسه ببرد آن مدرسه. این یکی از بستگان نزدیک ما، بیشتر از 20 سال است در وزارت آموزش و پرورش سابقه دارد. فوق لیسانس است، کلی هم امتیاز و کوفت و زهرمار دارد. اما نزد سازمانی که برای آن کار میکند، در مقابل یک مرد که حیاتش وابسته به زیست انگلوار است، برای جا به جا کردن چند کاغذ وسط یک پوشه، که از قضا مربوط به بچهی خودش هم هست اعتبار ندارد. گــُه خالص باش، اما زن نباش.
#خشونت_علیه_زنان چیست؟
دوست قدیمی دوران دانشگاهم به من تلفن زده، حوالی دانشگاه محل تحصیلش در خیابانی خلوت راه میرفته، تعریف میکند که یک نفر تعقیبش میکرده، هوا تاریک بوده، سعی کرده تندتر راه برود اما تعقیب ادامه پیدا کرده. طرف آمده جلو، حرف زده و نزده، چیزی گفته و نگفته، دوست من را گرفته، زمینش زده، خودش را روی او انداخته، او تا میتوانسته فریاد زده، یکی دو نفر آمدهاند، مثلا کمک کردهاند یا هر چی... . روایتش تمام میشود. مو به تنم سیخ شده، اما جنس روایت چیزی است شبیه بریدن یک انگشت، انگار یک اتفاق معمولی است. دوست قدیمی من فوق لیسانس یک رشتهی عالی از یک دانشگاه بسیار معتبر در ایران است. اما خیلی به رشتهاش فکر نمیکند، چه حالا، چه وقتی که میخواست برای کارشناسی ارشد کنکور بدهد. دوست من از من بزرگ تر است چند سال، هنوز از پدرش کتک میخورد، میتواند یک آخر هفته بنشیند آن قدر از رنج، خشونت، آزار و تعدیای که در هفته تحمل میکند حرف بزند، که همه چیز رنگ معمولی به خودش بگیرد. که یک "تقصیر خودت است" بکوبی روی میز تا تمامش کند. به هر حال زن است. تجاوز به یک زن، یک اتفاق معمول است، اینجا در خانهها، در شهر، در ادارات، خیابانها کوچهها اتفاق میافتد. تجاوز در اماکن خصوصی و عمومی، معمولی است. هنوز به اندازهی تجاوز به یک مرد در زندان، اعتبار ندارد. میگویم فرار کن، از ایران برو، میگوید پدرم اعضای خانواده را بیچاره میکند.
#خشونت_علیه_زنان چیست؟
دوست دیرین و رفیق شفیقم را پنج سال پیش گم کردم. رفت. نه کجایش را میدانستم و نه چرایش را. روزگاری داشتیم. از جملهی جسورترین، شجاعترین و مهربانترین کسانی است که دیدهام. فعال بود، فمنیست بود، پایهی ثابت راهپیمایی و کتک خوردن بود، صف اول اعتراضات دانشجویی بود. یک بار سخنرانی تند و تیز در دانشگاه تهران برایش مشکلاتی درست کرد که بماند. پایهی ثابت جمع کردن امضا برای کمپین یک میلیون امضا بود. قوی بود، محکم بود، رفیق و سنگ صبور من هم بود. یک روز غیب شد. رفت و دیگر نیامد. بعد از 5 سال پیدایش کردم. یعنی خودش برگشت.
«#خشونت_علیه_زنان چیست؟
مادربزرگ من بیش از 80 سال سن دارد. اینکه میگویم بیش از 80 یعنی سن دقیقش را کسی نمیداند. خودش هم نمیداند. در جوانی با یک مبارز دموکرات و خوشنام ازدواج کرد، کسی که حالا با گذشت 24 سال از مرگش هنوز خوشنام است؛ فرزند او بودن در بانه، یعنی صاحب اعتبار و حرمت بودن. مادربزرگم پس از ازدواج 16 بار وضع حمل کرده. یعنی تقریبا 16 سال، هر سال یک بچه به دنیا آورده که از این بچه ها هشت نفرشان، در کودکی یا نوزادی مردهاند. مرگ پسر اول و بزرگش را هم هفت سال پیش به چشم دیده. این روزها تمام خانواده نگرانش هستند. نگرانیِ بیپردهای از جنس "تا کی زنده خواهد ماند؟" برای کسی که تا چند ماه پیش بزرگترین دغدغهاش درست کردن شام و نهار خانهی ما بود. نگرانی خودش اما دیشب، شبی که فردایش قرار است اولین جلسه شیمیدرمانیاش را شروع کند، صبر و حوصلهی یک "مرد" برای دیرجمع شدن سجادهاش بود. تقریبا دو ماه است که نمیتواند به جز رقیقترین مایعات هیچ چیز دیگری بخورد، اما دغدغهی اولش تنگی لباس و کوتاهی شلوار و آستین دخترهایش است که امروز بالای 40 سال سن دارند. از او عصبانی میشوند، امروز، در هشتاد و چند سالگی. حالا به یمن بیماری، "اجازه" دارد، از حق پهن کردن سجاده در ساعات غیر نمازی هم استفاده کند.
#خشونت_علیه_زنان چیست؟
یکی از بستگان بسایر نزدیک ما پس از قریب به دو سال منازعه، به عنوان آخرین دورهی منازعاتی که پیشتر تکرار شدهاند موفق شد پس از 18 سال از همسرش جدا شود. همسر او مردیست هنرمند، خوشنام، معتبر و بسیار اصیل. از قضا نقاش هم هست. نمایشگاه هم برگزار میکند. نمایشگاههایش هم خیلی شلوغ است. این خانم و آقا صاحب یک فرزند پسر هستند که امسال 16 ساله است. مدرسه تیزهوشان امسال از ثبت نام مجددش امتناع کرده چون معدلش سال گذشته در اوج نزاع والدین، از حد انتظار کمتر شد، باید به مدرسهی دیگری منتقلش میکردند، اما "قانون" میگوید پروندهی دانشآموز را تحویل مادر معلمش که از قضا کارمند دولت و وزارت اموزش و پرورش هم هست نمیدهیم. باید پدرش بیاید پرونده را از این مدرسه ببرد آن مدرسه. این یکی از بستگان نزدیک ما، بیشتر از 20 سال است در وزارت آموزش و پرورش سابقه دارد. فوق لیسانس است، کلی هم امتیاز و کوفت و زهرمار دارد. اما نزد سازمانی که برای آن کار میکند، در مقابل یک مرد که حیاتش وابسته به زیست انگلوار است، برای جا به جا کردن چند کاغذ وسط یک پوشه، که از قضا مربوط به بچهی خودش هم هست اعتبار ندارد. گــُه خالص باش، اما زن نباش.
#خشونت_علیه_زنان چیست؟
دوست قدیمی دوران دانشگاهم به من تلفن زده، حوالی دانشگاه محل تحصیلش در خیابانی خلوت راه میرفته، تعریف میکند که یک نفر تعقیبش میکرده، هوا تاریک بوده، سعی کرده تندتر راه برود اما تعقیب ادامه پیدا کرده. طرف آمده جلو، حرف زده و نزده، چیزی گفته و نگفته، دوست من را گرفته، زمینش زده، خودش را روی او انداخته، او تا میتوانسته فریاد زده، یکی دو نفر آمدهاند، مثلا کمک کردهاند یا هر چی... . روایتش تمام میشود. مو به تنم سیخ شده، اما جنس روایت چیزی است شبیه بریدن یک انگشت، انگار یک اتفاق معمولی است. دوست قدیمی من فوق لیسانس یک رشتهی عالی از یک دانشگاه بسیار معتبر در ایران است. اما خیلی به رشتهاش فکر نمیکند، چه حالا، چه وقتی که میخواست برای کارشناسی ارشد کنکور بدهد. دوست من از من بزرگ تر است چند سال، هنوز از پدرش کتک میخورد، میتواند یک آخر هفته بنشیند آن قدر از رنج، خشونت، آزار و تعدیای که در هفته تحمل میکند حرف بزند، که همه چیز رنگ معمولی به خودش بگیرد. که یک "تقصیر خودت است" بکوبی روی میز تا تمامش کند. به هر حال زن است. تجاوز به یک زن، یک اتفاق معمول است، اینجا در خانهها، در شهر، در ادارات، خیابانها کوچهها اتفاق میافتد. تجاوز در اماکن خصوصی و عمومی، معمولی است. هنوز به اندازهی تجاوز به یک مرد در زندان، اعتبار ندارد. میگویم فرار کن، از ایران برو، میگوید پدرم اعضای خانواده را بیچاره میکند.
#خشونت_علیه_زنان چیست؟
دوست دیرین و رفیق شفیقم را پنج سال پیش گم کردم. رفت. نه کجایش را میدانستم و نه چرایش را. روزگاری داشتیم. از جملهی جسورترین، شجاعترین و مهربانترین کسانی است که دیدهام. فعال بود، فمنیست بود، پایهی ثابت راهپیمایی و کتک خوردن بود، صف اول اعتراضات دانشجویی بود. یک بار سخنرانی تند و تیز در دانشگاه تهران برایش مشکلاتی درست کرد که بماند. پایهی ثابت جمع کردن امضا برای کمپین یک میلیون امضا بود. قوی بود، محکم بود، رفیق و سنگ صبور من هم بود. یک روز غیب شد. رفت و دیگر نیامد. بعد از 5 سال پیدایش کردم. یعنی خودش برگشت.