ما فکر میکردیم سه نفریم. من، کوروش آریایی و یزدان چوبساز. سال هشتاد و شش داوطلب کنکور زبان بودیم. همان سال اول هم قبول شدیم. نفر چهارمی هم بود که سایهاش همیشه روی حیات ما بود. یزدان روی همه ما اسم میگذاشت. من مهندس بودم و یادم نیست دقیقا به کوروش چه میگفت اما نفر چهارم شیخ بود. شیخ میگفت شما همین سال اول دانشگاه، ترم اول عاشق یکی از همکلاسیهایتان میشوید، ترم دوم شکست عشقی میخورید، ترم سوم مشروط میشوید و ترم چهارم انصراف میدهید و زندگیتان نابود میشود. کوروش عاشق شد، ازدواج کرد و حالا استاد دانشگاه نمیدانم چیست در تورنتو. یزدان دفعات بیشتری عاشق شد اما ازدواج نکرد و الان یک فرصت مطالعاتی را برای دکترایش در فرانسه میگذراند. من و شیخ ماندیم. یادم نمیآید چطور صمیمی شدیم. چه اتفاقی افتاد که این اندازه به همدیگر نزدیک شدیم. چه شد که شروع کردیم با همدیگر حرف زدن دربارهی همه چیز. و البته من که از تمام نوجوانی همین خاطرهی جمع سه به علاوه یک برایم مانده، یک درگیری دیگر هم داشتم. من هیچوقت اهل ورزش نبودم و در دوران مدرسه هم از بس از توپ سرگردان از ترس این که توی سر و صورتم بخورد فرار میکردم توی هیچ تیمی در زنگ ورزش هم راهم نمیدادند. یک روز بعد از مشاهدهی یک بحث طولانی بین شیخ و یزدان سر لیگ قهرمانان اروپا تصمیم گرفتم تیمی برای خودم انتخاب کنم. هنوز کسی نمیداند که انتخاب آرسنال که دو الی سه سالی مخفیانه طرفدارش بودم حاصل چه تجزیه تحلیلهای مفصلی بود. دلم میخواست پیر که شدم قیافهام چیزی شود شبیه آرسن ونگر. من هیچ وقت در هیچجای زندگی اول نبودم. برای همین عاشق آرسنال شدم که همیشه چهارم بود. در جام حذفی چهارم بود، در لیگ جزیره چهارم بود و در لیگ قهرمانان اروپا هم چهارم بود. این علاقه و پیگیری را کجا ول کردم؟ وقتی که فکر کردم فوتبال فقط آرسنال نیست. شیخ درباره فوتبال فلسفهی خاص خودش را دارد. میتواند به اندازهی ویتگنشتاین طوری که دربارهی رنگها مینوشت دربارهی فوتبال حرف بزند و بنویسد. من فوتبال را امروز به خاطر آرسنال یا بارسا دوست ندارم. فوتبال را به خاطر شیخ دوست دارم. شیخ از همان اول صاحب جملههای پیچیدهی عجیبی بود. جملات پیچیدهاش دربارهی مصائب زندگی طوری بود که آدم دلش میخواست هر لحظه با فاجعهای روبهرو شود تا بعد برود پیش شیخ و او با جمله و تمثیلهاش آب بریزد روی آتشی که به پا کرده. من و شیخ همدیگر را از پاییز 1385 میشناسیم. شاید سالی سه یا چهار بار همدیگر را ببینیم. گاهی بیشتر و گاهی کمتر. ممکن است چند هفته پیامی هم رد و بدل نکنیم. اما سایهی استوار جمع سه نفره، نفر چهارم، شیخ محمد حسین دهنوی که دو سال پیش به تولدش نرفتم، و چهار سال است یک شیشه کنیاک هنسی بهش بدهکارم، هنوز بهترین دوست من است. تولدت مبارک شیخ، تولدت مبارک حسین.
@LifeBeforeUs
@LifeBeforeUs