آخرین سفرم به اعماق تالار های دراز مانوس
با خورشید ها و ماه های کوچکم که در بالا می آویزمشان و جیب هایی پر از ریگ به منزله ی آدمیان و فصل هاشان
اگر بخت یاری کند آخرین سفرم خواهد بود
آنوقت به اینجا بر خواهم گشت؛به خودم بر خواهم گشت
به هر معنی که بگیرم و دیگر خودم را ترک نخواهم کرد
دیگر از خودم چیزی را که ندارم نخواهم خواست.یا شاید همه ی ما برگردیم
با وحدتی مجدد برگردیم.بی جدایی.بی آنکه جاسوسی یکدیگر را بکنیم
به این آغل کوچک محزون برگردیم،آغلی سراسر ناپاکی...
با طاقی گنبد مانند که انگار آن را درون عاجی تراشیده اند
توی یک دندان کهنه ی پوسیده...
با خورشید ها و ماه های کوچکم که در بالا می آویزمشان و جیب هایی پر از ریگ به منزله ی آدمیان و فصل هاشان
اگر بخت یاری کند آخرین سفرم خواهد بود
آنوقت به اینجا بر خواهم گشت؛به خودم بر خواهم گشت
به هر معنی که بگیرم و دیگر خودم را ترک نخواهم کرد
دیگر از خودم چیزی را که ندارم نخواهم خواست.یا شاید همه ی ما برگردیم
با وحدتی مجدد برگردیم.بی جدایی.بی آنکه جاسوسی یکدیگر را بکنیم
به این آغل کوچک محزون برگردیم،آغلی سراسر ناپاکی...
با طاقی گنبد مانند که انگار آن را درون عاجی تراشیده اند
توی یک دندان کهنه ی پوسیده...