📝دربارهی رمان دو قدم اینور خط، نوشتهی احمد پوری
داستان رمان دو قدم اینور خط، داستان مترجمی به نام احمد است که شروع به سفر در زمان میکند تا نامهای را از آیزایا برلین ببرد به پنجاه سال قبل تا به دست آنا آخماتووا برساند. تمام این جمله از کسالتباری یک ایدهی تکراری خبر میدهد اما احمد پوری چه بر سر این ایدهی نخنما آورده که چنان اثری خواندنی از آن خلق شده؟ تقریباً تمام ما آدمها لحظههای زیادی در زندگی خود داشتهایم که چشمهایمان را به روی تمام روابط علت و معلولی دنیا بستهایم و در خیالمان معجزهای آفریدیم. مثلاً یک نقاش ممکن است در تخیلاتش با پیکاسو از نزدیک ملاقات داشته باشد. رمان دو قدم اینور خط دقیقاً از همین لحظه شروع میشود؛ یعنی زمانی که احمد پوری خیال میکند و جسارتِ بیانش را پیدا میکند.
آیزایا برلین در کتابی با عنوان "ذهن روسی در نظام شوروی" که با ترجمهی رضا رضایی چاپ نشر ماهی برای ما قابل دسترس است، سفرش به شوروی و دیدارش با شاعرانی نظیر پاسترناک و آخماتووا را شرح میدهد. در آن دورهی زمانی در شوروی این دو شاعر مورد غضب حکومت بودند و دیدار یک انگلیسی با دو هنرمندی که در راستای اهداف سوسیال حرکت نمیکردند، مطمئنا میتوانست برای طرفین تبعاتی داشته باشد. تمام این کتاب کند و کاوی در زندگی هنرمندان مخالف آن دوره است. آیزایا برلین در جایی از این کتاب مینویسد: «روزی پیشخدمتی در کشتی بزرگی استخدام شد. به او گفتند که اگر دریا طوفانی شد، برای اینکه ظرف و ظروف نشکند، نباید صاف راه برود، بلکه باید زیگزاگ برود؛ باتجربهترها همین کار را میکنند... هوا خراب شد، اما صدای مهیب شکستهشدن ظرف و ظروف هم به گوش رسید. چون پیشخدمت با سینی ظرفها زمین خورده بود. گفتند چرا به توصیه عمل نکردی؟ گفت: «کردم، منتها موقعی که من چپ میرفتم کشتی راست میرفت. موقعی که من راست میرفتم، کشتی چپ میرفت».
مهمترین قلقی هم که هر شهروند شوروی باید یاد بگیرد این است که بتواند خیلی دقیق حرکت خود را با حرکت دیالکتیکی حزب تنظیم کند - یعنی باید لم کار طوری دستش بیاید که زود تشخیص دهد چه لحظهای چپ میشود راست، یا راست میشود چپ... عدهای از قابلترین، مفیدترین و در نخستین روزها، وفادارترین و سالمترین هوادارن رژیم به علت ندانستن همین فوت و فن به فلاکت افتادند».
و حالا تصور کنید چنین فضایی هر مترجمِ اشعار آخماتووا را میتواند لحظهای وسوسه کند تا به دیدار این شاعر در چنین فضایی فکر کند. آیزایا برلین در این کتاب میگوید که به طور اتفاقی در یک کتابفروشی با یک تاریخدانی آشنا میشود که او را به دیدار آنا آخماتووا میبرد و در هیچ جایی از این کتاب دیگر از این تاریخدان حرفی به میان نمیآید. احمد پوری بدون وارد کردن حتی کوچکترین خدشهای به واقعیت (حتی به نقاشی مودیلیانی روی دیوار خانهی آخماتووا هم دست نمیزند،) برای آن تاریخدان اسم انتخاب میکند و او را میآورد به تهرانِ دههی هفتاد. و تمام رمان، داستان احمدِ مترجمی میشود که از تهران به انگلستان، از تهران به تبریز و از تبریز به شوروی؛ در زمانهای مختلف سفر میکند تا نامهای از آیزایا برلین را ببرد به پنجاه سال قبل برای آنا آخماتووا. نامهای که در طول داستان هیچوقت برای خواننده گشوده نمیشود. تمام این رمان زاییدهی تخیلات یک مترجم جسور است که در روایتی خوشخوان دیداری واقعی را جزء به جزء شرح میدهد. این رمان در کنار اینکه بسیار ساده مینماید و شاید برای بعضی از مخاطبان حرفهای خیلی دمدستی به نظر بیاید، دو ویژگی بسیار مهم دارد. اولی اینکه شخصیت اصلی داستان درگیر ذهنیات و افسردگی و یکجا نشینی نیست، شخصیت داستان سفر میکند و اصلاً تمام هفت فصل این کتاب به عنوان سفرهای احمد نام گرفتهاند.
احمد در خلال این سفرها برای مخاطبش داستانی برای تعریفکردن دارد، و اصلاً اینطور نیست که برویم توی یک مشت ذهنیات انتزاعی غرق شویم؛ احمد در حرکت است و جریان و سیلان کاملاً لابهلای سطر به سطر این داستان حضور دارد. شاید بتوان کنار احاطهی قابل تحسین احمد پوری روی جملهسازی، این سیلانداشتن را نیز دلیل دیگری برای خوشخوانبودن این رمان دانست. ویژگی دوم مهم این رمان این است که بدون جعل تاریخ، با وفاداری تمام به واقعیت و شناختن درست مرز بین تخیل و واقعیت، این دو عنصر را همراه هم در طول داستان پیش میبرد. واقعهی تاریخی اول دیدار آیزایا برلین و آنا آخماتووا است و واقعهی دوم جریان حکومت خودمختار آذربایجان در سال ۱۳۲۴ است.
▫️ از بخش زندگی با رمان، ویژهی احمد پوری، در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
padidarmag.art.ac.ir
داستان رمان دو قدم اینور خط، داستان مترجمی به نام احمد است که شروع به سفر در زمان میکند تا نامهای را از آیزایا برلین ببرد به پنجاه سال قبل تا به دست آنا آخماتووا برساند. تمام این جمله از کسالتباری یک ایدهی تکراری خبر میدهد اما احمد پوری چه بر سر این ایدهی نخنما آورده که چنان اثری خواندنی از آن خلق شده؟ تقریباً تمام ما آدمها لحظههای زیادی در زندگی خود داشتهایم که چشمهایمان را به روی تمام روابط علت و معلولی دنیا بستهایم و در خیالمان معجزهای آفریدیم. مثلاً یک نقاش ممکن است در تخیلاتش با پیکاسو از نزدیک ملاقات داشته باشد. رمان دو قدم اینور خط دقیقاً از همین لحظه شروع میشود؛ یعنی زمانی که احمد پوری خیال میکند و جسارتِ بیانش را پیدا میکند.
آیزایا برلین در کتابی با عنوان "ذهن روسی در نظام شوروی" که با ترجمهی رضا رضایی چاپ نشر ماهی برای ما قابل دسترس است، سفرش به شوروی و دیدارش با شاعرانی نظیر پاسترناک و آخماتووا را شرح میدهد. در آن دورهی زمانی در شوروی این دو شاعر مورد غضب حکومت بودند و دیدار یک انگلیسی با دو هنرمندی که در راستای اهداف سوسیال حرکت نمیکردند، مطمئنا میتوانست برای طرفین تبعاتی داشته باشد. تمام این کتاب کند و کاوی در زندگی هنرمندان مخالف آن دوره است. آیزایا برلین در جایی از این کتاب مینویسد: «روزی پیشخدمتی در کشتی بزرگی استخدام شد. به او گفتند که اگر دریا طوفانی شد، برای اینکه ظرف و ظروف نشکند، نباید صاف راه برود، بلکه باید زیگزاگ برود؛ باتجربهترها همین کار را میکنند... هوا خراب شد، اما صدای مهیب شکستهشدن ظرف و ظروف هم به گوش رسید. چون پیشخدمت با سینی ظرفها زمین خورده بود. گفتند چرا به توصیه عمل نکردی؟ گفت: «کردم، منتها موقعی که من چپ میرفتم کشتی راست میرفت. موقعی که من راست میرفتم، کشتی چپ میرفت».
مهمترین قلقی هم که هر شهروند شوروی باید یاد بگیرد این است که بتواند خیلی دقیق حرکت خود را با حرکت دیالکتیکی حزب تنظیم کند - یعنی باید لم کار طوری دستش بیاید که زود تشخیص دهد چه لحظهای چپ میشود راست، یا راست میشود چپ... عدهای از قابلترین، مفیدترین و در نخستین روزها، وفادارترین و سالمترین هوادارن رژیم به علت ندانستن همین فوت و فن به فلاکت افتادند».
و حالا تصور کنید چنین فضایی هر مترجمِ اشعار آخماتووا را میتواند لحظهای وسوسه کند تا به دیدار این شاعر در چنین فضایی فکر کند. آیزایا برلین در این کتاب میگوید که به طور اتفاقی در یک کتابفروشی با یک تاریخدانی آشنا میشود که او را به دیدار آنا آخماتووا میبرد و در هیچ جایی از این کتاب دیگر از این تاریخدان حرفی به میان نمیآید. احمد پوری بدون وارد کردن حتی کوچکترین خدشهای به واقعیت (حتی به نقاشی مودیلیانی روی دیوار خانهی آخماتووا هم دست نمیزند،) برای آن تاریخدان اسم انتخاب میکند و او را میآورد به تهرانِ دههی هفتاد. و تمام رمان، داستان احمدِ مترجمی میشود که از تهران به انگلستان، از تهران به تبریز و از تبریز به شوروی؛ در زمانهای مختلف سفر میکند تا نامهای از آیزایا برلین را ببرد به پنجاه سال قبل برای آنا آخماتووا. نامهای که در طول داستان هیچوقت برای خواننده گشوده نمیشود. تمام این رمان زاییدهی تخیلات یک مترجم جسور است که در روایتی خوشخوان دیداری واقعی را جزء به جزء شرح میدهد. این رمان در کنار اینکه بسیار ساده مینماید و شاید برای بعضی از مخاطبان حرفهای خیلی دمدستی به نظر بیاید، دو ویژگی بسیار مهم دارد. اولی اینکه شخصیت اصلی داستان درگیر ذهنیات و افسردگی و یکجا نشینی نیست، شخصیت داستان سفر میکند و اصلاً تمام هفت فصل این کتاب به عنوان سفرهای احمد نام گرفتهاند.
احمد در خلال این سفرها برای مخاطبش داستانی برای تعریفکردن دارد، و اصلاً اینطور نیست که برویم توی یک مشت ذهنیات انتزاعی غرق شویم؛ احمد در حرکت است و جریان و سیلان کاملاً لابهلای سطر به سطر این داستان حضور دارد. شاید بتوان کنار احاطهی قابل تحسین احمد پوری روی جملهسازی، این سیلانداشتن را نیز دلیل دیگری برای خوشخوانبودن این رمان دانست. ویژگی دوم مهم این رمان این است که بدون جعل تاریخ، با وفاداری تمام به واقعیت و شناختن درست مرز بین تخیل و واقعیت، این دو عنصر را همراه هم در طول داستان پیش میبرد. واقعهی تاریخی اول دیدار آیزایا برلین و آنا آخماتووا است و واقعهی دوم جریان حکومت خودمختار آذربایجان در سال ۱۳۲۴ است.
▫️ از بخش زندگی با رمان، ویژهی احمد پوری، در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
padidarmag.art.ac.ir