Supernatural smuts🔥


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


بهترین چنل فن فیکشن و نوشته های سوپرنچرال!
با داستانای 🔞 همه شخصیتا با خواننده،گی،لز
فقط کافیه هشتگشو سرچ کنید;)
درخواستی هم قبوله😋
کسی به نوشتن و ادمین شدن علاقه داره به آی دی زیر بیاد
Admin→ @PsychoLover
چنل اصلی=> @funnySPN

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Statistics
Posts filter


ادامه بدیم؟
anonymous poll

اره – 339
👍👍👍👍👍👍👍 93%

نه – 27
👍 7%

👥 366 people voted so far.


بچه ها سلام.
ادمین اصلی نیست. ادمینای دیگه م نیستن.
تنهای تنهاییم.
و من دسترسی ندارم ادمین جدید اد کنم.
یه سوال داشتم بنظرتون کارمونو توی یه چنل دیگه با ادمینای فعال ادامه بدیم یا کلا هیچ کاری نکنیم و به حال خودش ول کنیم این جارو؟


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#Destiel
#videosmut
@spn_smut


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#Destiel
#videosmut
@spn_smut


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#Destiel
#videosmut
@spn_smut


یسیدن از دهش نفس میکشید که صداش هم میومد.بعد شروع به مکیدن گردنم کرد.محکم و مکحم...این چیزیه که دوست دارم!صدای مکیدناش بیشتر میشد و من هم یکم ناله میکردم.سر آرتور رفت طرف سینه هام.وقتی سوتینمو دراورد از سایزشون بیشتر نفساش تند شد و مثل دیوونه ها چسبید به سینه هام.یکی از سینه هام تو دستس بود و اون یکی سینم رو داشت محکم میمکید و میخورد.حالا کل سینه هامو با تف خیس کرده بود.صدای نفس نفس زدنام زیاد شد!چشمامو بستمو اون کار خودشو میکرد!ازجاش بلند شد و روی تخت ایستاد.یه نگاهی به بدن خیسم کرده بود.وقتی ایستاددیدم دیکش از شورت معلوم بود.حتما حسابی حشری شده.منم برای همین شیطونکی شورتمو دراوردم و مرموزانه بهش نگاه کردموخنده شیطونکی نثارش کردم.نگاهش افتاد به پوسیم.پوسیم هم بزرگه.آرتور هم دیوونه وار شورتشو دراورد و گفت:(لعنت به تو!)نشستو پاهامو باز کرد.سرسو کرد لای پاهامو خودشو خم کرد.چون پوسیم سرد بود اول زبونشو دراورد و کل پوسیمو لیسید و گرمش کرد.آه و ناله آرتور هم درومده بود.روی پوسیم تف کرد و شروع به مکیدنش کرد.ناله هام بیشتر شد.نفس نفس میزدم و آه میکشیدم.آرتورو از لای پاهام میدیدم بخاطر مکیدن پوسیم کلش تکون میخوره.زبونشو دوباره روی قیمت حساس گذاشتو شروع به تکون دادنش کرد.این کارش باعث میشد قلقلکم بیاد و منو هورنی تر کرد که یهو جیغ کشیدم.با جیغم آرتوری بلند شد و روبروی پوسی و پاهام نیم خیز وایستاد.دیکشو تو دستش گرفتو ماساژش داد.درعین مآساژش آه آرتور بالاتر می رفت.:(کوچولو تو باکره ای؟):(آه آره ولی واسم دیگه مهم نیست.کارتو تموم کن!)دیکش که تو دستش بود رو برد تزدیک پوسیم.سعی کرد که آروم کارو بکنه.همینکه پردم پاره شد یه جیغه بلندی زدم.آه خیلی درد داره اما بخاطر دیک کلفت آرتور بیشتر دردم گرفت.بالاخره دیکشو کرد توی پوسیم.دردش کمتر شد.تا دیکشو تو تر داد خونریزی هام شروع شد!:(کوچولو داری خونریزی میکنی!):(منو بکن ...محکم تر...)با این حرفم آرتور حشری تر شد.دیکش رفت تو تر.منم داشتم جیغ میزدم.آه و ناله آرتوری زیاد شد.دیکشو جلو و عقب میبرد.آه و نالشو دوست داشتم.تخت با جلو عقب رفتن من جیر حیر میکرد.دیکشو دراورد و اونو تو دستم گرفتم.بردمش تو دهنم.اوووف لعنتی خیلی کلفته!!!وقتی دیکش تو دهنم جلوعقب میرفت آرتور سرشو بالا میدادو ناله های بلندی میکشید.دوباره منو هل داد رو تخت.انگشتاشو گذاشت روی موسیم و شروع به تکون دادنشون کرد و با انگستاش فشار روی پوسیم میاورد که باعث شد ارضا بشم.منم براس دیکشو ماساژ دادم و آه و ناله هاش بیشترو بیشتر میشد.یهو بلند شد و دیکسو طرف دهنم آورد و آبشو تو دهنم ریخت....
یهو هروونون احساس خستگی کردیمو افتادیم رو تخت.خواب به چشمام اومد و آرتور دستای مردونشو دور کمرم انداخت..اومد نزدیک گوشمو درحالی که نفساش به گردنم میخورون به آرومی گفت:(دیدی کوچولو تو امشب شیطونی میخواستی؟):(هاها آره...دلم همیشه میخواد باتو شیطونیارو تجربه کنم...)
#ketch
#ارسالی
@spn_smut


چلوار چسبش اونو واضح نشون میداد...:(هی کوچولو...به چی زل زدی ها؟؟؟)آرتور اینو با شیطونکی و بانمکی پرسید...:(هی...هیچی...)آرتور خندید و رفت...یکم گذشت و آرتور تو آشپزخونه رفت،یکم گذشت و شروع به سوت زدن کرد....رسید تو اتاق؛تو دستش دوتا لیوان و یه ظرف پر از یخ که وودکارو توش جا داده بود.بلند شدم که از دستش بگیرمو کمکش کنم که گفت:(نه نه نه!بشین کوچولو...مهمونه من باید توی آرامش باشه.بشین شوگر جان):(اوکی باشه...)
یه آهی کرد و نشستیم رو تخت.ظرف یخ و وودکا رو که روی زمین گذاشته بود رو برداشت و وودکارو برداشت،یه لیوان دست من داد و یه لیوان دست خودش...در وودکارو باز کرد و یه نگاهی بهم کرد،منم از دستی سرمو پایین انداخته بودم که مثلن نمیدونم داره منو نگاه می کنه!برای هردو مون وودکا رو ریخت و برای خودش لیوانشو پر کرد.:(آه آرتور فک نمی کنی زیاد ریختی برای خودت؟پس من چی؟):(هاها باشه کوچولو!میخوای شیطونی کنی امشب؟)...منظورش ازین حرفش چی بود؟شیطونی؟مخم هنگ کرد!نکنه منظورش اینه که....ووویی!!!:(نه..نه بابا اصلا...من فقط...فقط بیشتر می خواستم قسم میخورم!):(هاهاهاها باااشه...آروم کوچولو...داشتم باهات شوخی می کردم)پیک اول رفتم بالا.خیلی تلخه ولی حابمو جا آورد...:(یکی دیگه لطفا):(اهوم حتما..)یک لیوان دیگرو پر کرد و دوباره خوردم.سومی...چهارمی...دیگه عقلم داشت هنگ می کرد...کم کم مست کردم!:(هی کوچولوی شیطون، زیادی مست کردی!)وقتی قیافه بهم ریختشو با موهای ژولیدش و البته اون ته ریشش و دیدم که خودشم مست کرده بود،خندم گرفت و بلتد مثل مستا خندیدم:(هاهاها...خودت که از من مست تری آرتوری)آرتوری!چرا بهش گفتم آرتوری؟وای گند زدم به همه چی!ولی یه جوووری بهم نگاه می کنه انگار هیچ کس اینجوری صداش نکرده بود...:(آره راست میگی ... خیلی مست کردیم شوگر!)مست کرده بودیم ولی من بیشتر.می خواستم از جام بلند شم که برم توالت؛تلو تلو میخوردم نمیتوستم بلند شم...یهو یه چیز داغیو پشت کمرم حس کردم،دستش بود که می خواست بلندم کنه.وقتی دستشو گذاشته بودم قلبم تندتر تندتر زد.انگاری خوشم اومده بود!!!تو دستمم همون لیوان وودکا بود که نصفشو خورده بودم.وای وای خودتو ببین!حتی از اون مست و پاتیلای دیشبی هم بدتر مست کردی شوگر!!!!بلند شدم از جام...تا خواستم حرکت کنم سرم یکم گیج رفت و وودکا ریخت رو کته آرتوری.:(آخ ای وااای...چه افتضاحی به بار آوردم...آرتور..من..متاسفم!!!ببخشید):(آخ...عیبی نداره.. دیدی داری شیطونی میکنی؟):(واقعا من متاسفم منو ببخش!)راستیتش یکم ترسیدم،گفتم شاید ناراحت شده شاید بخواد جدی بشه!...:(عیبی نداره کوچولو خودتو ناراحت نکن با یه آب زدن همه چی تمومه...من برم بشورمش میام!)این حرفش پر از انرژی بود و الللبته با همون لهجه بریتیش و طرز شیطونکی!!!!
بعد به مدت کوتاه آرتور برگشت به اتاق.کتش که خیس کرده بود دستش بود...اومد در کمد رو باز کنه که یه لباس جدید رو برداره.تازه فهمیدم اینجا اتاق آرتوره♡در کمد رو باز کرد،پشتش رو کرد بهم و کم کم دکمه های پیرهنشو باز کرد...خواست که کرواتشو باز کنه...دیدم داره تقلا می کنه که باز کنه اما نمیتونه.یه حسی بهم گفت که برم نزدیکش و کمکش کنم...:(آرتور می تونم کمکت کنم؟):(آه آره.این کراوات لعنتی باز نمیشه!)رفتم نزدیکش.تا چشم به بدن افتاد قلبم تند تر زد؛جریان خونمو توی رگ هام حس کردم.رفتم نزدیک تر...دستم رو بردم طرف کروات...داشتم ور میرفتم که حسم کردم داره بهم نگاه می کنه...نفساش تند شده بودن.یک لحظه تو چشاش نگاه کردم،چشاش تیره شده بود و با تند تند نفس کشیدناش سینه هاشم طبق نفساش جلو عقب میرفتن.نگاه کردنم شد زل زدن!نفسای منم تند تند میزدن.کراواتشو باز کردم.خواستم از گردنش دربیارم که ناخواسته دستم به گردنش خورد!انگار جرقه ای تو بدنش شکل گرفت.دیدم بدنش داغ تر شدن و نفساش تیز تر.تا دستمو برداشتم اون دستاشو گذاشت رو گودی کمرم و سمت خودش کشوند.محکم منو بغل کرده بود و داشت بدنشو به بدنم میمالوند.از خدا چه پنهون داشت خوشم میومد.منم همراهیش کردمو لباسشو دراوردم.دستش رفت بالا و گذاشت رو گونم؛لباش سریع جسبیده شد به لبام.اوووف این داغیه بدنش همش انگار رو لباش جمع شده بودن!دستش رفت رو دکمه هام و کلشو برد عقب تا ببینه.شروع به باز کردنه دکمه هام کرد.زیرش یه سوتین مشکی توری داشتم که نسبتا همه چی دیده می شد.این کار باعث شد بیشتر حشری تر بشه.دوباره لباشو چسبوند و شروع به مکیدنش کرد.اووف مر از سروصدا.داشتم عرق می کردم و بدن داغم چسبیده بود به بدنش!کمربندشو باز کردمو زود شلوارشو از تنش کشیدم بیرون.مثله این سگا داشتم له له میزدم.تا بلند شدم هولم داد رو تخت.یه خنده شیطونکی کردمو حشری ترش کردم.اونم خودشو انداخت رو تخت و شلوارمو دراورد.تخت یکم صدا میداد.کلشو زود برد طرف گردنم،نفسای سردش به بدن داغم میخورد و من بیشتر هورنی شدم.زبونشو دراورد و یه قسمت از گردنمو لیسید،موقع ل


نا...آها یادم اومد...اوه دیشبو یادم اومد!چه افتضاحی بود!اون صدای تق تق کفش که به سرامیکا میخورد و توی فضا پخش میشد هرلحظه نزدیک تر میشد.یه بوی خوشمزه ای هم میومد!انگار صبحونه تخم مرغ با بیکنه،آخ جون صبحونه مورد علاقم:)همینطور که منتظر بودم ببینم این صدای کفش ماله کیه یهو دیدم یکی توی چارچوبه در ایستاده!....:(سلام،صبحت بخیر؛برات تخم مرغ و بیکن همراه آب پرتقال و کمی ویتامین آوردم که جون بگیری کوچولو!)...چی؟کوچولو؟من؟هه خیلی مزخرف بود:/...:(آ..آم..ممنون)خیلی آروم گفتم چون نای حرف زدنو نداشتم.بازم همون تق تق کفش چرم،سرشو به عنوان تایید و خواهش گفتن تکون داد و رفت....اووووف چه عطری داره؛بوش تو کله اتاق پیچیده...
اون کیه؟اون ... انگار لهجه داره،فک کنم بریتیشه!اوه پسر دیدی ظاهرشو؟؟موهای قهوه ای تیره،پوست گندمی،چشمای سبز،لبای کوچولو:)...کت شلوار سورمه ای و چسب که یه کروات ساده و جذاب پوشیده بود تو اون هیکل مردونش داشت منو میکشت!قد بلندی هم داره اما ... اما اون کفش چرم محبوب من...رنگش قهوه ای روشن بود...اون مرد رسما شبیه بریتانی ها لباس پوشیده بود...صداش...اوووف مردونه بریتیش ....آه این کیه دیگه؟!
غذامو تموم کردم و ظهر شد.خواستم از تخت نرم بلند شم که یهو همون مرد خوجدله شروع کرد به حرف زدن،اون از آشپزخونه داشت میومد اتاق و با یه انرژی خاصی گفت:(خوب مست کرده بودی کوچولو؛ولی توی بد دردسری افتاده بودی...آه خیلی شب سردی بود من که از هوای سرد متنفرم...)همین که حرف میرد رسید به اتاق :(تو یک درصد باخودت فکر نکردی که اتفاقی برات میوفته؟دختر تنها تو کوچه چیکار میکرد آخه؟اگه من نبودم...آه غذاتو خوب تموم کردی کوچولو،آفرین)...
ظرف غذا رو برداست اما من هنوز ساکت نشسته بودم و سرم پایین بود...یکم مکث کرد و کنار تخت ایستاد،یه نگاه مرموزی کرد،رسما سنگینی نگاهشو حس کردم،یکم مردد بود،میخواست حرفشو بزنه که من گفتم:(چیه؟مشکلی داره ساکت بمونم؟اونطوی هم منو نگاه نکن...لطفا!بعدشم من مست بودم مقصر اونا بودن دوما...ممنون...)یه نیسخندی زد و گفت:(البته مشکلی تداره ولی اگه زیاد حرف نمیزدی فک میکردم موش زبونتو خورده کوچولو،باشه...خیله خب دیگه اونجوری بهت زل نمیزنم...آم راستی...ممنون بابت چی؟)...
هه...ممنون بابت چی؟پف...بابا اینم ردی داده!می خواد ازم حرف بکشی ولی کور خوندی جیگر:/...:(مم..ممنون بابت...بابت دیشب...)یه سکوت تلخی به وجود اومد،بعد از مکث طولانی مدتش گفت:(حالا بزار این ظرفو ببرم میام باهات حرف میزنم،باشه؟)منم سرمو به عنوان تایید تکون دادمو رفت.منم پتو رو از رو خودم برداشتمو رو لبه تخت منتظرش موندم...عطرتلخش قبل خودش توی اتاق اومد...این مرد یه اوبوهتی داره که واقعا کیف می کنم...خوشم میاد فقط نگاش کنم....
اومد و آروم با همون قدمای آهسته و یکسانش کنار من رو لبه تخت نشست،یه آهی کشید و یکم خم کرد خودشو تا دستاشوبزاره رو پاهاش،انگشتاشو لای هم گره داد،سرشو چرخوند طرف من و منم سرمو انداختم پایین؛یه لبخند جذابی کرد و گفت:(خوب...بریم سر اصل مطلب...آم کجا بودیم؟)با ام ام کردن بهش جواب دادم:(بابت دیشب ..تشکر کردم...):(آهان...دیشب...راستش تشکر لازم نیست،وظیفه یک جنتلمن همینه دیگه،مگه نه؟)...چی؟وای خدای من داره خندم میگیره...سعی می کنمو خودمو نگه داره اما همین که چشامون بهم افتاد باهم خندیدیم...وایی...خنده هاشو...خندونه مردونه و با ابهت دلمو برد...منم با خنده گفتم:(هاها...البته...جای شکی نیست)یهو سکوتی بینمون قرار گرفت و هردومون ناخداگاه جدی شدیم...یه آهی کشیدیمو ازم پرسید:(خوب کوچولو...اسمت چیه؟چندسالته؟...یکم از خودت بگو آشنا بشیم)...:(اسمم sugar عه...آم...بیست سالمه و متولد کانادا هستم)...:(اوه خوشبختم شوگر...پس کانادایی هستی؟)...:(بله همینطوره!)...با به لحنه شیطونی گفت:(پس درست میگفتم که کوچولویی!هاها)...:(آه میشه بس کنی؟اصلا ازین کوچولو گفتنات خوشم نمیاد!...:(عههه واقعاااا کوچچچچولووو؟هاهاها...)...
لعنتی انقد نگو کوچولو عشبیم میکنی...یکی آروم زدم به شونش و خندیدیم...:(خوب آقا...اسم شما چیه؟)...لعنتی بگو منتظرم ببینم این مرد جذاب کنار من کیه...:(آم...اسم من آرتوره...آرتور کچ....)چییی؟این...این همون آرتور کچه که با وینچسترا شکار می کردنه؟نههه این...این امکان نداره...یعنی الآن من کناره...مستر کچم؟:(خوب اسممو که گفتم....من سی و هفت سالمه و متولد...):(متولد بریتانیایی!!!)...:(آه آره هاها...آفرین کوچولو...دیگه ازم چی میدونی؟):(اینو میدونم که جز گروه مردان کلام بریتیشی و به وینجسترا کمک می کنی...):(اوه...خوبه...پس منو میشناسی...حسابی ولس خودم کسی شدم هاهاها...)...این دیگه کیه!خیییلی باحاله!
:(خوب شوگر،نوشیدنی میخوای؟):(آره آره...حتما!):(چی دوست داری؟):(وودکا!):(باشه منتظرم باش الآن میارمش...)آرتور از جاش بلند شد و من بهش زل زده بودم...به اون بدن هیکلیش،به باسنش که


مست کرده بودم...
تو چله تابستون،امشب خیلی سرده.باد سردی می وزه؛خیابوناهم خلوته که چندتا موتور و چندتا آدما کنار بار ایستاده بودن؛صدای خنده اون زنای هرزه کنار اون مردای عوضی سردردمو بدتر کرد...خواستم از بار بزنم بیرون،در بار که نزدیکی محل کارم بود رو باز کردم؛هوا خیلی سرده،خیلی!آخ کتم رو یادم رفته!نمی تونم به اون بار لعنتی برگردم چون چندتا از اون عوضیا دنبال منن.می ترسم...
راه رفتنمو تند تر کردم،تلو تلو میخوردم حتی دو بار هم افتادم،پاهام میسوزه،سر درد عجیبی دارم،همه چی داره می چرخه،می خوام بالا بیارم!دیگه نمیتونم خستگی تو وجودمه اما باید یه جا پناه بگیرم...اوه خدای من!!!وقتی پشت سرمو دیدم،دیدم چهارتا مستوپاتیل مثل من دنبال منن و بلتد بلند میخندن؛یکیشون صداش خش دار بود،ثداهاشون اذیتم می کرد؛تا سرعتمو که توی کوچه های تاریک و خلوت که آسفالتش از بارون خیس شده،زیاد می کردم،تیکه مینداختنو بهم بااون خنده های بلنده مستیشون میگفتن هی کوچولوی هرزه آرومتر نمیتونیم بهت برسیم...!
نمیدونم چرا هر چی میدوام نمیتونم به خونه لعنتیم برسم!یا مسیح من میترسم؛اگه بلایی سر من بیاد اگه دخترگیم از بین بره چی میشه،اگه نابود بشم اگه اگه اگه....این اگه هام که تموم شد پاهام خورد به جدول کنار کوچه و با زانو افتادم؛اون شلوار جین آبی پر رنگ که خواهرم برام خریده بود با این سهل انگاریم روی زانوهاش پاره شد؛اوه خدا...پاهام درد می کنه...از درد جیغم رفت هوا...گریم گرفت...کل لباسام خیسو خاکی شدن.گریه می کردم و سعی کردم از اون وضعیت جهنمی دربیام و تا خواستم بلند شم یکی از اون مست و پاتیلای عوضی پامو گرفت...کشید طرف خودش...اون سه نفر دیگه درحالیکه میخندیدنو به اون عوضی که پامو گرفته بود تشویقش می کردن،بطری های الکل خالیو نیمه خالیشونو انداختن...وقتی بطری ها شکستن انگار روح و غرور من شکسته شد.تلاش میکردم که فرار کنم...داد و جیغ میزدم که حداقل یه نفر صدامو بشنوه و بهم کمک کنه!!!نه انگار کار از کار گذشته و من نمیتونم تسلیم این عوضیا بشم؛یکیشون شروع کرد...اول یه نگاهی به کل بدنم کرد که لباسای خیسم به تنم چسبیده بود،بعد همشون شروع کردن به باز کردن کمربند و شلوار...یکیشون آروم آروم خم شد...منم لش زمین بودم؛دست نجسشو برد روی سینه هام و محکم گرفت توی دستاش؛منم مدام جیغ میزدم و تقلا می کردم؛یکی دیگه سعی داشت شلوارمو دربیاره،اول زیپ شلوارمو باز کرد و محکم و سریع جین رو از تنم کند؛داشتم کم کم از هوش می رفتم،بی حال شده بودم اما بازم داشتم ناله می کردم؛چشامم تار میدیدن!نمیدونم چی شد که یهو یه نوریو از تاریکی دیدم،زود این عوضیا هواسشون به اون نور سفید پر نور جلب شد،یکیشون رفت ببینه که چه خبره.من که دیگه نای جیغ زدن نداشتم یه امیدی تو دلم رخنه کرد و گفتم شاید کسی اومده واسه کمک،دوباره داد زدمو درخواست کمک کردم،یکی از اون عوضیا که بالای سرم نشسته بود زد به شکمم و گفت خفه شو!اون مست و پاتیلی که رفته بود سر بزنه و ببینه اون نور از کجاست یهو صداش درومد...انگار یکی داشت اونو می زده؛رفیقای اون عوضی تا دیدن رفیقشون داره کتک میخوره بلند شدنو رفتن تا بهش کمک کنن،یه حسی بهم دست داده بود که انگار دخلشون دیگه در میاد،خوشحال بودم اما بازم گفتم شاید اونیکه اومده واسه کمک به من از این لعنتی ها بد تر باشه!
زمین پیاده رو سرد و خیسه،لباسام هم پاره شدنو تنم خیلی درد می کنه،حتی نای باز کردن چشامو ندارم!اشکام از گونه هام سرازیر میشن،یهو صدای اون عوضیا تموم شد...دیگه هیچ اثری ازشون نیست!!اوه خداروشکر خطر از بیخ گوشم گذشت...دارم کم کم بی هوش میشم...در حال بی هوش شدنم،صدای تق تق یه کفش میاد،انگار کفشش چرمه!!بدنش جلوی اون نور و میگیره و خیلی آروم داره به طرف من میاد،قدم های یکسان و کوتاه،صورتش دیده نمیشه و فقط صدای نفس کشیدنامون میاد که من بخاطر زجر و جیغ زدنام تند تند نفس می کشم و اون بخاطر دعوا و جنب و جوشش عمیق و تند تند نفس میکشه.سرم درد می کنه...خیلی آروم بهش باصدای آروم و نفس نفس زدنم میگم کمکم کن!چشام بسته میشن و بدنم بی حس میشه...تا چشام بسته شدنو بی هوش شدم دوید طرفم و ...
.
.
.
.
با نور ملایمی که به چشم خورده از خواب بیدار میشم،باحالت گیجی سرمو بلند می کنم تا به خودم میام گیج و مبهوت میشم:(اینجا دیگه کدوم گوریه..آه..)کمرم درد گرفت نتوستم بلند شم.درعین ناباوری توی اتاقی بودم،نمیدونم اتاق کیه اما دکورش خیلی باحاله!روی تختی هستم که پتو و بالشش سفیده،دیوارش سفید روغنی و کفپوش سرامیک داره!اینجا شبیه اتاق یه زن وشوهر متاهل میمونه،باد خنکی که از پنجره بزرگ باز شده که کنارمه میاد،پنجره بزرگ که پرده های سفید نازکش کنار کشیده شدنو باد اونارو تکون میده؛نور خورشید مستقیم به من تابیده؛واو چه منظره توپی داره!اوپس!اینجا کجاست؟چه شهر قشنگیه!همین موقع که داشتم بیرونو میدیم یه صدایی اومد؛همون صدای کفش چرمیه آش


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#Destiel
#videosmut
@spn_smut


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#Destiel
#videosmut
@spn_smut


اوپس😶
@spn_smut


طول کشید😐
ولی قبول کنین یه نفره سخته
احساس کوین ترن رو دارم😭تنهای تنها ادمینامونو که لوایاتانا خوردن😭
هم کمبود نت دارم هم کمبود ایمیجن اسمات😐تازه بابا و ننه م گیر دادن اون سریالی ک داری میبینی رو بیار باهم ببینم😐فکر کنین امریکن هارور استوری به اون داغونیو میخوان ببینن😐
هیچی دیگه با کلک سوپنچرال بردم براشون😂
الان دارن سوپرنچرال میبینن😐منم نشوندن کنارشون برا همین ترجمه ی این اسماته طول کشید دوروزم ک بی نت بودم😐پفففف


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


بیدم.
.....
صبح روز بعد وقتی بیدار شدم توی بقل سم بودم.
خدارو شکر که در قفل بود چون دین محکم به در میکوبید و صدامون میکرد.
سم با صدای در از خواب پرید و وقتی منو توی ببقلش دید کمی شکه شد.
"اممم ببخشید"
از حالت دراز کشیده بلند شد و روی تخت نشست تا کفشاشو بپوشه
دستمو گذاشتم روی گونه ش و صورتشو سمت خودم برگردوندم.
به لبهام و چشمم نگاه کرد.
"ام،چیکار میکنی..."
صداش محو شد وقتی لبهاشو به لبهام فشار دادم و بوسش کردم.
سرشو جدا کرد و به صورتم نگاه کرد ،یکدفعه دستاشو روی گونه هام گذاشت و روی تخت پرتم کرد و محکمتر بوسم کرد .
ازش جدا شدم
"هی سم...دین مشت دره"به در اشاره کردم
نفس عمیقی کشید و ازم جدا شد و سمت در رفت و بازش کرد.
"چیه دین؟"
دین از کنار سم نگاهم کرد که روی تخت با ارنج زیر چونه م نگاهش میکردم،دستی براش تکون دادم.
"حاضر شید،هردوتون"و در رو بست.
سم اروم برگشت سمتم و نزدیک شد
"خب..دیشب...اتفاقی افتاد؟"
"اممم..نه"لبخندی زدم و با تعجب و یه موزخند نگاهم کرد.
"خب اگر بهت یه هندجاب داده باشم پس...اره"خندیدم و کمی گونه هاش قرمز شد.
"فکر میکردم که فقط..."
"داشتم کمکت میکردم"لبخند زد
"چرا اینطوری کردی؟"نشست کنارم و دستشو دور کمرم حلقه کرد.
"خب...تو از من خوشت میاد پس..."
حرفم رو قطع کرد
"از کجا میدونی؟"
"خب توی خواب داشتی اسممو با ناله میگفتی"
"اوه"گونه هاش قرمز تر شد.
چونه ش رو گرفتم و بوسش کردم


@spn_smut
Wet dream
#sam
نمیدونستم ساعت چنده،ولی حس میکردم نیمه شبه و حس کردم یکی روی تختم نشست.
بلند شدم و خودمو به پشت پرت کردم و با یه دستم از زیر بالشت چاقوی شکاریمو دراوردم و سمت اون شخص گرفتم.
"واو این منم"سم زمزمه کرد و دستاشو بالا گرفت.
چاقومو کنارم گذاشتم و پتو رو بالا تر اوردم چون همیشه عادت داشتم که با سوتین ورزشی(از این کشیا😐)بخوابم.
"ببخشید"قلبم توی سینه م به سرعت میتپید.
دراز کشیدم روی تخت و پتو هنوز توی چنگم بود،
"چیزی احتیاج داشتی؟"
خودشو کنارم ول کرد و با یکی از دستاش با گوشه ی موهام بازی میکرد
"در مورد دینه،از وقتی علامت از روی دستش محو شده(علامت کین)خیلی عجیب شدهواقعا نمیخوام تو اتاقی که هست بخوابم...اشکال نداره...اگر اینجا بخوابم؟"یکم نگران بود،منم بودم.
ولی راست میگفت دین عجیب شده بود،اون به وقت احتیاج داشت و سم هم نمیخواست مزاحم خلوتش بشه.
"حتما سم،مشکلی نیست"
تشکر ارومی کرد و کنارم روی تخت دراز کشید.
به سمت مخالفش قلت زدم و چشمامو بستم.
احتمالا یک ساعتی شد که خوابیدم ،با برخورد سینه ی بدون لباس سم به پشت لختم کم کم چشمامو باز کردم.
یکی از بازوهاش زیر سرم بود و یکی دیگه دور کمرم،اروم اروم حلقه ی بازوهاش دورم تنگ تر میشد و بیشتر به سینه ش فشارم میداد.
نفس های گرم و محکم سم رو روی گردنم حس میکردم و میدونستم هنوز خوابه.
الان باید چه غلطی میکردم؟
نمیخواستم بیدارش بکنم ولی از یک طرفیم شاید اون فکر میکرد یکی دیگه م که بقلم کرده بود.
بعد از اینکه یه مدت به دیوار خیره نگاه میکردم تصمیم گرفتم به حال خودش رهاش کنم تا بخوابه.
شاید بین خواب ولم کنه،البته نمیتونم دروغ بگم واقعا مشکلی با اینکه سم بقلم کرده بود نداشتم.
کم کم چشمام گرم خواب شده بود که با شنیدن اسمم همون یک ذره خواب هم پرید از سرم.
چند بار پلک زدم تا چشمام به تاریکی عادت کنه.
"چیشده سم؟"اروم زمزمه کردم ولی جوابی نداد،گوشم رو تیز کردم و از چیز هایی که میشنیدم واقعا سوپرایز شدم.
"اممم آررره (ا/ت)اوه!"سم داشت خواب میدید و نه خواب معمولی،خواب سکسی!
واقعا اسم منو میگفت یا خیالاتی شدم؟
دستاش دورم تکون خورد و رون پاهاش رو چسبوند به باسنم.
میتونستم حسش کنم،سفت شده بود!
گونه هام داغ شده بود،اروم دست سردم رو اوردم و گذاشتم روی گونه هام تا کمی خنک تر شه.
اسم منو نمیتونه بگه،حتما یکی دیگه ست و داره خواب یه زن دیگه رو میبینه.
"اوووه(ا/ت)...امممم"چشمام گشاد شد،واقعا اسم منو میگفت!داشت در مورد من خواب میدید.
هر لحظه زمزمه هاش بلند تر میشد.لعنتی الانه ‌که دین از اتاق بقلی بشنوه ،اتاق های مسخره مثل یونولیت میمونن صدا ازشون راحت رد میشه،باید یه کاری بکنم تا ارومش کنم،و بعد برگردم بخوابم.
فکرم کم کم محو شد وقتی صداش بلند تر شد و دیک سفتشو از پشت به باسنم میمالوند و تکون میخورد.
نمیدونستم چجوری باید از بقلش خلاص بشم هیچ ایده ایم نداشتم.
کم کم رو به صورتش برگشتم و سینه شو فشار دادم و اروم اروم بدنش ازم جدا شد و روی تخت افتاد،کمی بهش زل زدم.
اتاق سرد بود ،دستام یخ بسته بود اروم روی پتو مالیدمش تا گرمتر بشه و بعد بردم سمت دهنم تا گرمترش کنم.
امیدوارم شرت پاش نباشه ،و خوشبختانه نبود .
دستم رو از توی شلوار راحتیش رد کردم ،حس عجیبی بود وقتی کسی خوابه و این کار رو باهاش بکنی.
دست دیگه م رو روی شونه ش گذاشتم و با دست دیگه م که دیکش رو گرفته بودم شروع کردم به بالا پایین کردنش روی دیکش.
غیرمنتظره بود وقتی این کار رو کردم ناله ی بلندی کرد ،میخواستم ارومترش کنم نه اینکه بدتر صداش بالا بره.
همونطور که خواب بود انتظار هیچ بوسه ی برگشتیی ازش نداشتم ،لی اون انجامش داد.حتما متعجبه که خوابش چرا انقدر واقعیه!
هنوز دیکش توی دستم بود و لباشو بوس میکردم ،بوسه رو بردم سمت چونه ش و اروم گردنشو بوس کردم و کمی مکیدم.
نمیخواستم جاش بمونه،لبامو روی گردنش گذاشتم، کم کم دیکش رو توی دستم تکون میداد و دوباره ناله میکرد.
برای ساکت کردنش سریع لبمو بردم سمتش و بوسش کردم تا ساکتتر بشه.
بین بوسه ناله ای کرد و نفس های تند تر شد.
میدونستم نزدیک اومدنش بود برای همین یکم سریع تر دیکشو توی دستم تکون دادم و گردنش رو به ارومی میمکیدم.
دستم رو روی دهنش گذاشتم تا ساکت بمونه.
"همونجاست سمی"
اروم اروم بین دستهام زمزمه میکرد ،دستم رو از روی دهنش برداشتم
"خیلی...خیس و...تنگ...اه"

ناله ای کرد و روی شکمش ریخت.
هنوز ناله میکرد ولی ارومتر.
از روی تخت پایین اومدم و یه دستمال برداشتم و باهاش دیک و شکم سم رو تمیز کردم.
خیلی اروم این کار رو کردم تا بیدار نشه ولی مسخره ست بعد از لمس کردنش با یه دستمال بیدار بشه؟
دستمال رو توی سطل اشغال کنار تخت انداختم و روی تخت دراز کشیدم صورتم به سمت سم بود
بنظر خیلی اروم و فاکیده بنظر میومد .
لبخند موزیانه ای زدم.
یاد ناله هاش افتادم،بنظر میاد سم وینچستر احساسی بهم داره!
چشمامو بستم و خوا


بعد تب اسماتو میذارم بچه ها😊👍


بهترین کاراکتر و محبوب ترین جنتلمن فقط میتونه الایژا باشه 👔🖤
⚜️کانالی برای طرفدارای دنیل گیلیس⚜️
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEIgJ5cfX1XPPC1aqA 🍷


کانالی برای طرفدارای خون آشام ها و سریال های 🍷the vampire diaries🍷و ⚜️the originals⚜️
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEIgJ5cfX1XPPC1aqA 😈


بچه ها سلام خواستم بگم که درخواستیاتونو دارم انجام میدم چون تنهام یکم زمان میبره
ولی حتما هر کدومو انجام دادم شبش میذارم
گود لاک لاو های من😗

20 last posts shown.

146

subscribers
Channel statistics