سردرگم بود درکی از اطرافیانش نداشت
این بغض است که درحال خفه کردنش بود کلی حرف داشت اما توان به زبان آوردن آنها را نداشت جلوی آینه که میرفت به صورت خود نگاه میکرد و با تأسف به شخص خودش میگفت که مقصر تمامی این اتفاق ها ، اشکها ، بیخوابی های مداوم ، استرس و اضطراب فقط خودتی ! شاید اگر منطقی رفتار کند کمی از درد و غم هایش کمتر شود اما افسوس که احساساتش هر لحظه در هرمکان سعی در کنترل کردن او را دارند و موفق هم میشنود.. او همیشه خوشحال بود و خنده بر لب داشت اما فقط درکنار
" واندروال " شخصی که تمام وجودش او را در انتظار خود نگه داشت ، کسی که کیلومتر ها ازش فاصله داشت اما هرگز احساس نکرد که پیشَش نیست
چرا که آن نویسندهی ستارهای را
در قلب و ذهنش داشت .
هرکسی با دیدن حالش تنها جملهای که میگفت این بود :
" تو فقط زیادی بهش وابسته شدی "
ولی اینطور نبود وابستگی بلاخره یک روزی به پایان میرسید.
او عاشق شده بود
- عاشق چشمانستارهایش
- عاشق صدای آرامش بخشش
- عاشق تمامی وجودش
- 2024-05-05 ⋆
این بغض است که درحال خفه کردنش بود کلی حرف داشت اما توان به زبان آوردن آنها را نداشت جلوی آینه که میرفت به صورت خود نگاه میکرد و با تأسف به شخص خودش میگفت که مقصر تمامی این اتفاق ها ، اشکها ، بیخوابی های مداوم ، استرس و اضطراب فقط خودتی ! شاید اگر منطقی رفتار کند کمی از درد و غم هایش کمتر شود اما افسوس که احساساتش هر لحظه در هرمکان سعی در کنترل کردن او را دارند و موفق هم میشنود.. او همیشه خوشحال بود و خنده بر لب داشت اما فقط درکنار
" واندروال " شخصی که تمام وجودش او را در انتظار خود نگه داشت ، کسی که کیلومتر ها ازش فاصله داشت اما هرگز احساس نکرد که پیشَش نیست
چرا که آن نویسندهی ستارهای را
در قلب و ذهنش داشت .
هرکسی با دیدن حالش تنها جملهای که میگفت این بود :
" تو فقط زیادی بهش وابسته شدی "
ولی اینطور نبود وابستگی بلاخره یک روزی به پایان میرسید.
او عاشق شده بود
- عاشق چشمانستارهایش
- عاشق صدای آرامش بخشش
- عاشق تمامی وجودش
- 2024-05-05 ⋆