Forward from: یدالله رویایی
#دلتنگیها
خون در تمام آینهها جاری بود
و روز
روی سایهی خود
واژگون شده بود.
همواره دستههایی از دستمزد،
با کفشهایی از دشنام،
خواب کنارهها را،
آشفته میکردند.
و بر عبور،
حاشیهای از خون
میدوختند.
و گوشتهای ساطوری
بر نیمکتهای عذاب
پیغام مینوشتند
و از درخت خشک رؤیا
در خواب راهروهای میلهای
و از قصر خون منجمد سرهایی،
که خوابشان را،
شبها، میان موهاشان پرت میکردند
قفل و قلاده میرست.
ما روی وحشتی درهمکوفته
خم شده بودیم
و روز روی سایهی خود شبترینِ شبها بود.
@Yadollah_royai
خون در تمام آینهها جاری بود
و روز
روی سایهی خود
واژگون شده بود.
همواره دستههایی از دستمزد،
با کفشهایی از دشنام،
خواب کنارهها را،
آشفته میکردند.
و بر عبور،
حاشیهای از خون
میدوختند.
و گوشتهای ساطوری
بر نیمکتهای عذاب
پیغام مینوشتند
و از درخت خشک رؤیا
در خواب راهروهای میلهای
و از قصر خون منجمد سرهایی،
که خوابشان را،
شبها، میان موهاشان پرت میکردند
قفل و قلاده میرست.
ما روی وحشتی درهمکوفته
خم شده بودیم
و روز روی سایهی خود شبترینِ شبها بود.
@Yadollah_royai