ضربه نهایی
#پارت_چهارصد_بیست
سراج دستی به ته ریش صورت خود کشید وبا کنایه پاسخ داد
_ایرانم بودی کاری پیش نمی بردی سرگرد !
این گره ای نیست که به دست پلیس بازشه ! برگرد هتلت ومنتظر بمون !
سپس به سمت ماشین راه خود را کج کرد اما قبل از اینکه قدمی بردارد . دست طاها روی شانه ش نشست واورا متوقف کرد .
نیم نگاهی به دست او انداخت . پوزخندی زد و شانه ی خود را عقب کشید .
طاها مقابل سراج ایستاد .
سعی داشت خشم خود را در مقابل این مرد که حتی در این موقعیت، خونسرد مقابله ش ایستاده بود مهار کند !
نگاه پر اخمش را به او دوخت و با قاطعیت گفت
_ تو ایران سرگرد هستم درست !!
اما اینجا فقط مردی هستم که تحت هر شرایط وقیمتی می خواد دختری رو که دوست داره نجات بده!!
صریحا به دوست داشتن یسنا اشاره کرد واهمیتی هم به رگ باد کرده ی گردن سراج نداد !!
سراج اما دست مشت شده ش را سفت می فشرد .
فکش قفل شده بود و
تنها چیزی که مانع از خروش خشم به سطح آمده ش شده بود صدای دوست دارم یسنا بود که دائم در گوشش می پیچید!!!
نگاه شیفته ی سرمه بلافاصله جایگزین نگاه عاشق یسنا شد ومشت دستش ناخواسته از هم بازشد .
عاشق شدن حق یسنا بود. او و یاشار هم نمی توانستند این حق را از او بگیرند.
_باید باربد وهاتف رو پیدا کنیم !!
احتمالا کار یکی از این دوتاس
طاها با شنیدن این جمله نفس آسوده ای کشید .
سراج نگاهی به آسمان انداخت وخشمگین غرید
_طلا تنها کسی که می دونه باربد رو کجا می تونیم پیدا کنیم !!
من سراغ طلا می رم
طاها سری تکان داد و سراج در حین رفتن به سمت ماشین خود ادامه داد
_باید تا جایی که ممکنه دوربین ها رو چک یا حک کنیم
توام هرچه زودتر دوربین ها را حک کن
طاها با تکان دادن سر موافقت خود را نشان داد .
#پارت_چهارصد_بیست
سراج دستی به ته ریش صورت خود کشید وبا کنایه پاسخ داد
_ایرانم بودی کاری پیش نمی بردی سرگرد !
این گره ای نیست که به دست پلیس بازشه ! برگرد هتلت ومنتظر بمون !
سپس به سمت ماشین راه خود را کج کرد اما قبل از اینکه قدمی بردارد . دست طاها روی شانه ش نشست واورا متوقف کرد .
نیم نگاهی به دست او انداخت . پوزخندی زد و شانه ی خود را عقب کشید .
طاها مقابل سراج ایستاد .
سعی داشت خشم خود را در مقابل این مرد که حتی در این موقعیت، خونسرد مقابله ش ایستاده بود مهار کند !
نگاه پر اخمش را به او دوخت و با قاطعیت گفت
_ تو ایران سرگرد هستم درست !!
اما اینجا فقط مردی هستم که تحت هر شرایط وقیمتی می خواد دختری رو که دوست داره نجات بده!!
صریحا به دوست داشتن یسنا اشاره کرد واهمیتی هم به رگ باد کرده ی گردن سراج نداد !!
سراج اما دست مشت شده ش را سفت می فشرد .
فکش قفل شده بود و
تنها چیزی که مانع از خروش خشم به سطح آمده ش شده بود صدای دوست دارم یسنا بود که دائم در گوشش می پیچید!!!
نگاه شیفته ی سرمه بلافاصله جایگزین نگاه عاشق یسنا شد ومشت دستش ناخواسته از هم بازشد .
عاشق شدن حق یسنا بود. او و یاشار هم نمی توانستند این حق را از او بگیرند.
_باید باربد وهاتف رو پیدا کنیم !!
احتمالا کار یکی از این دوتاس
طاها با شنیدن این جمله نفس آسوده ای کشید .
سراج نگاهی به آسمان انداخت وخشمگین غرید
_طلا تنها کسی که می دونه باربد رو کجا می تونیم پیدا کنیم !!
من سراغ طلا می رم
طاها سری تکان داد و سراج در حین رفتن به سمت ماشین خود ادامه داد
_باید تا جایی که ممکنه دوربین ها رو چک یا حک کنیم
توام هرچه زودتر دوربین ها را حک کن
طاها با تکان دادن سر موافقت خود را نشان داد .