«پل میرابو»ی آپولینر را، دکتر پرویز ناتل خانلری، بیش از شصت سال قبل، به فارسیِ موزون برگردانده است. شاید نخستین ترجمهٔ فارسیِ این شعر باشد؛ نمیدانم. درهرحال، به خواندن میارزد. بهگمانم، تطبیق دو ترجمه با متن اصلی شعر که بهراحتی در اینترنت پیدا میشود، برای دوستان فرانسویدان، جذاب باشد. فرانسویندانانی مثل من هم فارسیِ دو ترجمه را مقایسه کنند، با علم به اینکه خانلری سی سالی زودتر از سپانلو ترجمه کرده و به حفظ وزن هم مقیّد بوده است. تاریخ دقیق ترجمه را نمیدانیم، ولی در پاییز ۱۳۳۵ منتشر شده است، در مجلهٔ سخن (دورهٔ هفتم، شمارهٔ هفتم).
«پل میرابو»
زیر پل رود روان میگذرد
عشقهای من و تو
راستی باید از آن یاد آورد
بود پیوسته نشاط از پی درد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
دستدردست هم و رویبهروی
باش تا درگذرد
زیر بازوی دو یار
رود کز دیدن خلق آزردهست
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
عشق چون رود روان در گذرست
عشق اندر گذرست
گذرِ عمر چه کنْد
آرزو لیک چه تیزست و چه تند
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
روز و هفته همه بگذشت، دریغ!
نه زمانی که گذشت
بازگردد نه دلی کز کف رفت
زیر پل رود روان میگذرد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
http://telegram.me/alvandbh
«پل میرابو»
زیر پل رود روان میگذرد
عشقهای من و تو
راستی باید از آن یاد آورد
بود پیوسته نشاط از پی درد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
دستدردست هم و رویبهروی
باش تا درگذرد
زیر بازوی دو یار
رود کز دیدن خلق آزردهست
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
عشق چون رود روان در گذرست
عشق اندر گذرست
گذرِ عمر چه کنْد
آرزو لیک چه تیزست و چه تند
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
روز و هفته همه بگذشت، دریغ!
نه زمانی که گذشت
بازگردد نه دلی کز کف رفت
زیر پل رود روان میگذرد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
http://telegram.me/alvandbh