من نگاهم به او پر از شیفتگی بود و او تنها خیرهی دانههای ریز قهوه ای صورتم شده بود و مدام راه نشانم میداد.
درخشش چشمان مرا نمیدید انگار.
گفت برایت از بهترین دکتر پوست وقت گرفتم. آماده شو برویم.
من آن دانههای ریز را دوست میداشتم. خیلی زیاد. مثل گردههای طلا بودند که روی صورتم پاشیده باشند. اما او نمیفهمید.
#زهرانعمتبخش
درخشش چشمان مرا نمیدید انگار.
گفت برایت از بهترین دکتر پوست وقت گرفتم. آماده شو برویم.
من آن دانههای ریز را دوست میداشتم. خیلی زیاد. مثل گردههای طلا بودند که روی صورتم پاشیده باشند. اما او نمیفهمید.
#زهرانعمتبخش