وای بیا ببین برات پیدا کردم این رمان رو بهترین رمانی هستش که خوندم پیشنهاد میدم حتما بخونی خیلی جالبه بدو بیا عضو چنلش شو تا لینکش رو از دست ندادی😎🤩
🟢
بخاطر ماموریتی که بهم دادن مجبور شدم با یه سرگرد مغرور و لجباز صوری ازدواج کنم🟢
مادرم حسابی عروسش رو پسندیده بود. عروسی که هیچکس جز خودم و خود عروس خانم نمیدونست این #خواستگاری #صوری و #اجباریِ! برای #ماموریت مهم باید زن و شوهر میشدیم اما من و عسل، کارد و پنیر بودیم.
هیچ جوره آبمون تو یه جوی نمیرفت.
- خب بهتره جوونا برن تو اتاق باهم صحبت کنن...
به محض رسیدنمون به اتاق دستش رو کشیدم و با سر روی سینه م افتاد و #جیغ خفیفی کشید.
- #وحشی بازی از الان؟!
سر کج کرده به چشمای #خاکستری رنگش خیره شدم
- حوصله خواستگار بازی ندارم، بگو دیوونمی، #عاشقمی که بابات زود رضایت بده وقت نداریم، میفهمی ستوان؟!
پوزخندزنان به چشمم خیره شد. چشماش انگار جادو داشت که مسخم میکرد.
- برای رسیدن به من اینقدر #عطش داری سرگرد؟!
پوزخندی کنج لبم نشست و دم گوشش چیزی گفتم که برق از سرش پرید.
#میدونی که من تورو واسه...
https://t.me/+Wrd2GWDlf5swMWNkhttps://t.me/+Wrd2GWDlf5swMWNk