#part66
#قسمت66
_دوستای گلم و کارکنای عزیز،من آخر هفته یه سفر کاری به شمال دارم که البته یک روز بیشتر طول نمیکشه و بعد از اون،دوست دارم که همگی در کنار هم باشیم و اون چند روز رو،بگذرونیم.
و ادامه میده:
_الان هرکس که میاد،تا فردا اطلاع بده،که خیلی خوشحال میشم از حضورتون.
وبا خسته نباشیدی،حرفش رو پایان میده.
صدای پچ پچ کارکنا بلند میشه و من هم،همراه با سامیار،به اتاقش میرم ....
"کیمیا"
بعد از تموم شدن حرف آقای اکبری،میترا،شروع به حرف زدن میکنه .
_وای،آخ جووون شمال،خیلی خوش میگذره حتمن،مگه نه؟
بی تفاوت سرم رو تکون میدم که چپ چپ نگام و میگه....
@badazanshb
#قسمت66
_دوستای گلم و کارکنای عزیز،من آخر هفته یه سفر کاری به شمال دارم که البته یک روز بیشتر طول نمیکشه و بعد از اون،دوست دارم که همگی در کنار هم باشیم و اون چند روز رو،بگذرونیم.
و ادامه میده:
_الان هرکس که میاد،تا فردا اطلاع بده،که خیلی خوشحال میشم از حضورتون.
وبا خسته نباشیدی،حرفش رو پایان میده.
صدای پچ پچ کارکنا بلند میشه و من هم،همراه با سامیار،به اتاقش میرم ....
"کیمیا"
بعد از تموم شدن حرف آقای اکبری،میترا،شروع به حرف زدن میکنه .
_وای،آخ جووون شمال،خیلی خوش میگذره حتمن،مگه نه؟
بی تفاوت سرم رو تکون میدم که چپ چپ نگام و میگه....
@badazanshb