میگویی دیگر رنگی بر لبانت نمانده.
پولی ندارم تا برایت سرخابی ب سرخی گل زر بخرم.
اما خونی در رگهایم جاریست ک در مقابل تو هیچ ارزشی ندارد.
این خون بی ارزش را از رگهایم بیرون میآورم، بلکه سرخابی شود بر روی لبان تو.
تا بتوانم باز هم آن چهرهی ماهگون را شاداب ببینم.
پولی ندارم تا برایت سرخابی ب سرخی گل زر بخرم.
اما خونی در رگهایم جاریست ک در مقابل تو هیچ ارزشی ندارد.
این خون بی ارزش را از رگهایم بیرون میآورم، بلکه سرخابی شود بر روی لبان تو.
تا بتوانم باز هم آن چهرهی ماهگون را شاداب ببینم.