بنام مادر پدر


Channel's geo and language: World, English


رمانها وداستانهای بدون #سانسور
#کلیپ
#عکس
#متن
#گیف

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
World, English
Statistics
Posts filter


Forward from: بنام مادر پدر
🎁 " ورود آقایون ممنوع " 🎁
https://t.me/addlist


Forward from: ❤️
🔴اینجا پر از #میکس و کلیپ نابه 👇
@STORYVAGIF 🍎

موزیک. استوری
👆
مولانا. پروکسی
👆
خبری. تاریخ.
👆
طنز.                          اشپزی
👆
انرژی مثبت سابلمینال
👆
ادبیات زنان. کلیپ اینستا
👆

✅لیستی از بهترین چنلهای vip رایگان✅




وقتے ازت میپرسہ چقدر دوستم دارے اینجوری 💔بهش بگو👇
@Harfedel








Video is unavailable for watching
Show in Telegram
عشق یعنی او رو به منافع خودت ترجیح بدی


  ‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
ولی این قشنگ ترین پرسـ..ـش پاسـ..ـخی بود که دیدم..👌

زیبا ترین جواب های ممکن رو دادن..



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
👌دکتر انوشه خیلی خوب این مرحله
از عاقل شدن رو توصیف میکنه؛
"مدت هاست که از آدم های سمی فاصله گرفتم !
سمی از نظر من یعنی؛
دروغگو، نمک نشناس، بی معرفت،
دورو، پرحاشیه و ‌..."



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
حلالم کن مادر



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
👌این کلیپ بارهاارزش دیدن داره...


مخاطب واقعی تو
کسی ست که تو را
همین طور که هستی می خواهد
اگر تو سعیَت بر این باشد
که آنچه را که او می خواهد
بشوی،خودت را تلف کرده ای!
خودت را تلف کرده ای...!


‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اگر می خواهید فرزندتان از تاریکی نترسد این ویدیو را با دقت ببینید و این بازی را انجام دهید.


‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#ایست_قلبی
#قسمت21


در اتاق دوباره زده شد و اینبار علی بود که پویا را صدا می
زد. پویا به سمت در اتاق پا تند
کرد. مریم با عجله دستمال کاغذی از جعبه بیرون کشید و
آن را سفت روی لبش کشید و رژ
لبش را پاک کرد، جوری که هاله ی بی رنگ از رژ روی
لبش باقی بماند.
پویا در اتاق را باز کرد. با دیدن آرام و علی پشت در، عرق
روی پیشانیش نشست. سعی کرد
خودش را عادی جلوه دهد.
پویا: چیزی شده؟
آرام: سلام، معلوم هست کجایی؟ تلفنم رو که جواب
نمیدی، الانم که در اتاق ...
آرام نگاهش به مریم که سر به زیروسط اتاق ایستاده بود افتاد؛ زیر لب سلام کرد. علی هم
متعجب نگاهش بین پویا و مریم در حرکت بود.
مریم: ببخشید تقصیرمن بود.
پویا با چشمان گرد روبه مریم نگاه کرد.
علی: نه. خواهش می کنم، فقط نگران شدم.
آرام: ببخشید. علی نگفت شما اینجایین.
مریم: اشکال نداره، خواهش می کنم. راستش می خواستم
شالم رو بردارم واسه همین در اتاق
رو قفل کردم.
آرام از حرف مریم خنده اش گرفت؛ اما چیزی نگفت.
علی: آهان، دیگه شرمنده مزاحم خلوتتون شدیم، من برم سر
کارم با اجازتون.
آرام هم گفت:آرام:ک منم برم اتاق علی، بعد حرف می زنیم.
مریم: نه! بمون من مشکلی ندارم، فعلا هم اینجا هستم. اگه
حرف خاصی نیست و با بودن من
مشکلی نداری، حرفتون رو بزنین.
مریم روی حرف خاصی و بودن خودش تاکید کرد و آرام
از نوع حرف زدن مریم ناراحت شد.
با خودش فکر می کرد حالا که امیرموقع عروسی نیامد و
مرا سرکار گذاشت؛ حتما بقیه هم فکربدی نسبت به من
دارند و می ترسند که من با همسرشون تنها باشم.
پویا هم منظور مریم را فهمید. با ناراحتی گفت:
پویا: چی می خورین برم واستون بگیرم؟
آرام: نه مریم جان، گفتم مزاحمتون نباشم. ممنون من چیزی
نمی خوام، فقط اگه اینجا قهوه دارین
می خورم مریم: منم قهوه می خورم عشقم. نه آرام جان گفتم که
مزاحم نیستی. راستی تو رژ لب تو کیفت
داری؟
با سوال بی ربط مریم، پویا از رفتن منصرف شد و هردو
متعجب و با چشمان گرد شده به مریم
زل زدند.
آرام: نه والا! رژ لب با خودم واسه محیط کار نیاوردم.
مریم لبخند خجالتی زد و گفت:
مریم: آره راست میگی؛ ولی من حتما اینجا که میام باید با
خودم رژلب بیارم، به نظرت خیلی
تابلو، رژلبم پاک شده؟
پویا عرق سردی از مهره کمرش سُر خورد وچشمانش را
برای لحظه ای بست. آرام، پوزخندی زد.
آرام: نه من متوجه نشدم، چون قبلش شما رو ندیده بودم.
مریم: پویا جان پس قهوه چی شد؟ یادت رفت؟
پویا با اخم نگاهی به مریم کرد و سریع از اتاق خارج شد.
مریم: خوب نگفتی چی کاری داشتی؟
آرام سعی کرد نسبت به دخالت های مریم عادی رفتار کند.
آرام: واسه کار بود.
مریم: چه کاری؟
آرام: می دونی که منم عمران خوندم، پویا هم به یه مهندس
دیگه نیاز داشت، می خواستم اگه
کسی رو هنوز استخدام نکرده من بیام!
مریم کمی خودش را به سمت آرام کشید در چشمانش زل
زد و با صدای پایین گفت:

🍁 ادامه دارد....

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar

1.2k 0 11 51 30

#ایست_قلبی
#قسمت20

در اتاق را باز کرد؛ مریم روی صندلی نشسته بود و سرش را
روی میز گذاشته بود.
پویا: مریم خوابی؟
مریم سرش را بلند کرد. چشمانش قرمز بود. پویا نگاهی به
او انداخت و فهمید حال خوبی ندارد.
پویا: خوب نیستی؟
مریم: نه.
پویا: چرا عزیزم؟ چیزی شده؟
مریم: می ترسم پویا!
پویا: از چی؟
مریم بی مقدمه گفت:
مریم: تو اصلا منو دوست نداری! این چندمین باره بهم میگی
عزیزم؟! دوستت دارم گفتنت هم از
اول نبوده و هنوزم نیست. چند روزه منو ندیدی، اصلا دلت تنگ شده؟ من کجای زندگیتم؟
پویا: مریم جان ما بهم محرم نیستیم؛ آخه تو چه انتظاری
داری؟ تو که همیشه خودت می گفتی تا
محرم نشدیم...
مریم: من اشتباه کردم، منظورم اوایل بود؛ نه حالا که هفت
ماه شده. یه چیزی این وسط هست که
نمیذاره تو به من پایبند بشی.
اشک هایش صورتش را پر کرد.
پویا به میزتکیه داده بود و نگاهش می کرد. برای اولین بار
از خودش متنفر شده بود. چرا نمی
توانست تصمیم درست بگیرد؟!
مریم از روی صندلی بلند شد، رو به روی پویا ایستاد ودر
چشمانش زل زد؛ باز هم به پویا
نزدیک شد، پویا متعجب از رفتار مریم کمی خودش را عقب کشید؛ ولی باز هم مریم نزدیکش
شد.
پویا نفس عمیقی کشید و گفت:
پویا: اینجا محل کاره عزیزم، رعایت کن.
مریم محل نداد.
پویا: به خدا تو دیوونه شدی.
مریم: من دوست دارم پویا، نمی تونم ازت بگذرم!
کسی به در اتاق زد و دسته در اتاق پایین رفت و دوباره به
بالا برگشت.
پویا چشمانش را بست.
پویا: تو رو خدا برو کنار در رو باز کنم، آبروم رفت.
مریم: به جهنم، اگه من زنتم هیچ آبرویی ازت نمیره.کسی به
در زد: پویا نیستی! پس علی گفت تو اتاقتی! چرا در قفله؟صدای آرام بود که از پشت در اتاق می آمد و تپش قلب
پویا را بالا برد.
پویا دست هایش را روی شانه مریم گذاشت.
پویا: مریم جان الان اینجا وقتش نیست. بذار باهم حرف می
زنیم.
مریم دست پویا را محکم کنار زد و گفت:
مریم: نمی خوام حرف بزنیم، نمی خوام... می خواستم ببینم
تو این هفت ماه حسی بهم پیدا کردی
یا نه؛ اما حسی نداری پویا، نداری. ولی این رو بدون نمی
ذارم، نمی ذارم مال کسی دیگه ای
بشی؛ حتی اگه به ضرر من باشه.
پویا: مریم چرا اینجوری می کنی؟ تو چت شده؟! می فهی
خودت داری چی میگی؟

🍁 ادامه دارد....

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#ایست_قلبی
#قسمت19

رویش پلیس راهنمایی و رانندگی
ایستاده بود. به صفحه گوشی نگاه کرد اسم آرام روی
صفحه افتاده بود. اما نتوانست جواب دهد.
زنگ موبایلش قطع شد؛ به خودش سپرد که بعدا حتما با
آرام تماس بگیرد.وقتی وارد شرکت شد، خواست به اتاقش
برود که علی به سمتش رفت و دستش را کشید. پویا با
تعجب نگاهش کرد و گفت:
پویا: چته؟ چرا اینجوری می کنی؟
علی برایش چشم و ابرو آمد که هیچ چیزی نگوید.وقتی به
اتاق علی رسیدند، در اتاق را بست و
گفت: علی: تو اتاقت خانمت نشسته.
پویا: جدی؟! خب حالا چرا اینجوری می کنی؟
علی: انگار اعصاب نداشت! گفتم با احتیاط بری تو اتاقت یه موقع چیزی تو سرت نزنه.
پویا بلند خندید.
پویا: مرض مرتیکه! کی می شه یکی بزنه تو سر تو بلکه آدم
بشی؟!
علی: اونم به وقتش آقا پویا، این دفعه من چیزی نگفتم به
خدا.
پویا: اگه این تنوع طلبیت رو کم کنی،وقتشم میرسه. خدا
کنه!
علی: مگه من دیوونه ام؟ الان راحتم به خدا! هی یکی بخواد
بهت گیربده؛ اعصابش رو ندارم.
حالا چیزی که نشده؟
پویا: ببینم تا کی این حرف هارو می زنی! والا چیزی که
نشده؛ ولی برم ببینم دوباره چه غلطی
کردم علی با صدای بلند خندید.
علی: ای بدبخت!
پویا: عوضی! بدبخت خودتی.
به سمت اتاقش می رفت که علی دوباره گفت:
علی: پویا؟
پویا: مرض! بذار برم دیگه.
علی: مامانم داره یه حرفایی می زنه، می خوام باهات
مشورت کنم.
پویا: چه حرفایی؟
علی: ازدواج!
پویا: خب؟
علی: درباره کسی که واسم در نظر گرفته باهات حرف
دارم پویا: چرا با من؟
علی: حالا برو. یه شب باهم میریم بیرون اگه وقت داشتی؟
پویا: باشه، به کارت برس منم الان میام. آقای میرزایی زنگ
نزد؟
علی: زنگ زد؛ خیلی هم شاکی بود؛ منم بهش گفتم دو و
سه روز دیگه نقشه رو تحویلش میدیم
همراه با جناب مهندس پویا سعادت.
پویا: ای تو روحت که از من مایه میذاری!
علی: تو کار بلد تری! به خدا دایی خوب مهندسی بار
آورده. بلاخره زیردستش بودی دیگه!پویا: خوب بسه بابا؛
خر شدم.
علی: ِا؟ پس دیگه لازم نیست بیشتراز این چرب زبونی کنم،
خداروشکر.
پویا سری به معنی متاسفم برایش تکان داد و رفت.

🍁 ادامه دارد....

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
قبل از اینکه دیگران را قضاوت کنی
خودت را بشناس🌸


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
خدا زیباست و مخلوقاتش هم زیبایی رو دوست دارن😍
‌‌‌‌‌‎‌‎‌
روزتون زیبا


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🍁صبح است نهانخانهٔ
🧡دل را بتکانید
🍁بر چهره عزیزان گُلِ لبخند
🧡نشانید
🍁از عشق بگویید و
🧡دل از غصه بشویید
🍁بیرون بجهید از غم و
🧡در پیله نمانید..

سلام صبح جمعه تون پرشور و نشاط
امروزتون پر از یهویی‌های پرمهر و شاد


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
سلام 🍂
صبح جمعه ی آذر ماه تون 🍂
سرشار از 🍂
شادی🍂
برکت🍂
و اتفاق های قشنگ🍂

20 last posts shown.