چادرمون عشقه??


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


ما با چادرمون خوش تیپیم???
ارتبا با مدیر (سازنده)?
@aaneginn
ارتباط با ادمین ( نویسنده رمان)?
@fatemeh_vv
ارتباط با ادمین?
@y_m8373

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


نظرات پیشنهاد ها 👇👇👇


@aaneginn


دوستان در کربلا دعا گو شما هستم اگر مطلب کم گذاشته شد به بزرگی خودتون ببخشید ان شالله هفته بعد جبران میکنم


‍ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

#مهارتهای_ارتباطی
#ریحانه‍

📝دڪتر رفیعے:

بعضے جوانها پیش ما میان و میگن همسرمون را دوستـــ داریم اما بدحجابـے او ما را آزار مےدهد..و نمیدانیم چه ڪنیم⁉️

✌️🏻این لباس نامناسب و جلب توجه را ترڪ ڪن...
لباس مناسبــــ بپوش..
اجازه نده دیگران با من شریڪ شوند در بهره بردارے از تو❗️

گرچه قصد خانم این نیست...
و از روےچشم و هم چشمے بدحجابــــ شده اند...
بعد میگه بابا فقط یه تار مو.. ⁉️😕

عزیزمن 👈فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ، وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ‏

یڪ تار موے تو عالم را به هم نمیریزه...
ولے یڪ سوراخ در ڪشتے باعث غرق شدن مے شود...
سد چه بشڪنه...
چه یڪ سوراخ ریز در آن ایجاد شود..
خانه چه خرابـــ شود چه پایه هایش نم بڪشد...
خب یواش یواش خراب خواهد شد⚡️⚡️
شما نگو یه تار موی من باعث چه میشود...🤔
ڪسے یه پارچ شرابـــــ بنوشد ویا یڪ فنجان شراب بنوشد,
چه فرقے مے ڪند⁉️
آیه ے صریح قرآن است؛
#جلابیب بپوشید☝️🏻
جلابیب یعنے پوششے ڪه از سر تا پا را بپوشاند...
این مانتوها به خدا قسم,جلابیب نیستند⚡️⚡️
من نمیگم جلابیب فقط چادره..
مانتوهای بلند پوشیده هم حجاب hegست..
هرچند چادر,🖤🍃 #بهترین و برترین حجاب🌸 است
ولی این مانتوهایـے 👚ڪه الان در بازار است,
اصلا مناسب و طبق فرموده ے قرآن نیست.✋

#حفظ‌نظام‌خانواده
#آرامش
#غیرتــ
#حجابـــ

🏴 @blackchador

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸


🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

کی میتونه ادعـا کنه که
گنهکار نیست؟!

هرکس به اندازه ی خودش ممکنه
گنـاه کرده باشه ،
ولے از تــوبه و بازگشـت ↻
نباید غافل شد

✨خدا اَرْحَمَ الرّاحِمينِ ✨
@blackchador


محجبه ها فرشته اند😇
درود برتو دختـــــــر چادری!☺️
بناز به بال هایی که وسیله عروج تو به عرش الهی
و یکی از مجوزها برای ورودت به بهشت است!😇😍
بناز به اینکه موردشفاعت دختر پیغمبر قرار میگیری بخاطر حفظ حجابت!☺️
بناز به اینکه هیچ چشم و نظر بدی دنبالت نیست!✅

@blackchador


رمان زندگی ما
#پارت دهم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
فاطمه :
چشمامو باز کردم هیچی یادم نمیومد حتی نمیدونستم کجام خواستم بلند بشم که سوزشی تو دستم احساس کردم در باز شدو دنیا اومد داخل چشماش بدجور قرمز بود _دنیا اومد پیشم و بغلم کرد _دنیا چی شده؟_فاطمه یادت نیست؟_چیو؟_تصادف محمد دوباره اشکام سرازیر شدن _حالش خوبه؟_آره _به هوش اومده؟_آره خواهرم به هوش اومده ولی کلیش آسیب دیده _حالا چی میشه؟_هیچی باید پیوند زده بشه کلیه واسش _پس اون یکی کلیش چی؟ _فقط یه کلیه داشت _چی؟چرا؟_اون یکی کلیشو اهدا کرده دیگه کلا وا رفتم ولی یه جرقه تو ذهنم زده شد_خوب من کلیمو بهش میدم _دیوونه ای؟خودت نیازش داری تازه شاید خونتون بهم نخوره _امتحانش مجانیه بلند شدم خودمم سرمم رو در اوردم دنیا هم که میدونست خودم استادم هیچی نگفت داشتم از در میرفتم بیرون که با صدای دنیا متوقف شدم _دوسش داری مگه نه؟حسابی جا خوردم یعنی انقدر ضایع بودم _تو فکر کن بهش عادت کردم بعد از اینکه فهمیدم خونم به محمد نمیخوره رو به دنیا گفتم:فرزاد میدونه؟حس کردم رنگش پرید _آره آره خبر داره شصتم خبر دار شد دروغ میگه _اگه میدونه پس چرا اینجا نیست؟ با من من گفت:اممم خوب کار داشت _واقعا که دنیا
_چیه؟_خودتم میدونی چیه _نه نمیدونم چیه _داری دروغ میگی _من؟نه _تو آره بگو ببینم فرزاد کجاست؟_نمیدونم _چطور نمیدونی؟_ببین فاطمه چند نفرو فرستادم به فرزاد خبر بدن ولی نه تنها فرزاد نبودش اون مامور ها هم غیبشون زد _چی؟خوب بهش زنگ بزن _فکر کردی نزدیم به هر کسی مربوط به اون مامورا و فرزاد بود زنگ زدیم سرشو انداخت پایین _به یه نفر مضنونیم _کی؟_میلاد _میلاد؟چه ربطی به اون داره شروع کرد تعریف تهدید هایی که میلاد کرده بود _واقعا که الان باید به من بگی ؟_من به فرزاد قضیه رو گفتم _اون کی تو رو با فرزاد دیده؟_اون دفعه که با تو فرزادو آقا محمد با کلی از اون محافظا رفتیم پاساژ برا خرید  _وای نه اون جا که منو محمد با هم رفتیم تو یه مغازه تو و فرزاد هم یه مغازه _آره ضاهرا ولی این فقط یه احتماله شاید خود فرزاد هم دشمن داشته _آره به خصوص به خاطر کارش حالا چجوری پیداش کنیم _محمد باید زودتر به هوش بیاد تا از اون سوال هایی بشه _شاید از قصد اومدن منو بکشن که محمد خودشو بندازه جلوی ماشین_اینم حرفیه
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری داشتین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador














رمان زندگی ما
#پارت نهم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
یک ماه بعد....
فرزاد:
محافظا شدیدا مراقب فاطمه بودن حتی محمدم شده بود محافظ  دلمو فقط به محمد خوش کرده بودم  نگاهی بهش کردم زیادی پژمرده شده بود (خوب خواهرش گله) محمد هم تو اتاق خودش بود _فاطمه. جوابمو نداد چند روزی میشد باهام حرف نمیزد حتی دیگه گوشزد هم نمیکرد که نمازمو بخونم. _فاطمه؟؟؟ بازم چیزی نگفت _خواهری امروز بریم واسه اولین بار باباو خواهرتو از نزدیک ببینی ؟ مثل برق زده ها از جاش پرید _میبریم؟_پس چی آره که میبرمت
صدای زنگ تلفن اومد گوشی رو ورداشتم
فاطمه:
بازم جوابی نشنید هی کلافه تر میشد باهاش قهر کرده بودم چون زیادی ازم مراقبت میکرد  حتی دلیلشم نمیگفت محمد هم مثل یه محافظ همش دورم بود دیگه به اینکه هرجا رفتم محمد و ببینم عادت کرده بودم الانم اون رسونده بودم خودشم تو اتاقش مشغول بود فرزاد:خواهری امروز بریم واسه اولین بار باباو خواهرتو از نزدیک ببینی؟ با شوق و ذوق از جام پریدم _میبریم؟ _پس چی آره که میبرمت صدای مزخرف زنگ تلفن بلند شدهر وقت کسی زنگ میزنه بعدش فرزاد کار داره  لبخندم دیگه محو شده بود فرزاد گوشی رو گذاشت و دستشو کشید تو موهاش _نمیتونم ببرمت _عیب نداره انگار یه چیزی به ذهنش رسیده باشه _محمداگه کار نداره ببرتت سریع پریدم گونشو بوسیدم حالا از کجا معلوم شاید محمد هم کار داشت
محمد:
در زدن گفتم بفرمایید سرمو اوردم بالا فاطمه با یه لبخند داشت نگام میکرد چرا اینجوریه این اینکه تا همین چند ساعت پیش میخواست من بمیرم (_اه چرا همه جا دنبالمی؟_فرزاد خواسته _فرزاد غلط کرد کرد با تو _فعلا که خواسته مراقبت باشم که نمیری _برو بمیر)  کنارم وایساد چشاموریز کردم _چی میخوای فاطمه ؟_ قربون داداشی گلم اخمامو کشیدم تو هم _چند بار بگم فاطمه بهم نگو داداش مظلوم نگام کرداه لعنتی اینجوری نگاه نکن _بدت میاد؟_آره_خوب خواهرت بهت چی میگه منم خواهرتم دیگه _خواهر ندارم تو هم خواهرم نیستی _باج دیگه نمیگم دادا..... یعنی محمد جونم _پووف حالا چی میخواستی؟_میبریم خونه پدریم ؟_نمیشه_فرزاد گفت میبرمت ولی واسش کار پیش اومدخودش گفت از محمد خواهش کن _مطمئن باشم خودش گفت؟_آره داد.....چیزه محمد جونم میتونی ازش بپرسی _خیلی خوب برو پارکینگ وایسا پیش ماشینم الان میام _باشه ممنون _نه به اون شروع با محبتت نه به این پایان سردت قشنگ دخترا همه عین همن وقتی چیزی میخوان خودشونو لوس میکنن  _به دخترا توهین نکن آقا محمد _تا چند دیقه پیش که محمد جونم بودم چی شد حالا؟_ من که همیشه بهت میگم آقا محمد _آها ...آها جون دلت _من برم دیگه _برو منم اومدم چند خط ترجمه باقی مونده رو هم نوشتم مترجم شرکت کارش زیاد خوب نبودو اخراج شد فعلا که انگار خودم مترجم شدم رفت..کتمو ورداشتم ورفتم بیرون رسیدم به پارکینگ فاطمه رو دیدم که هی این ور اون ورو نگاه میکرد _فاطمه مگه نگفتم وایسی پیش ماشین _آخه آلزایمری ماشینت تو پارکینگ نیست انگار بیرون پارکش کردی_نه بابا ریموتو زدم _صداش که میاد فاطمه بهم چشم غره ای رفت_تو چند تا ماشین داری هر روز با یکی میای ؟_نمیدونم حسابش از دستم در رفته _یکی مثل تو که این همه ماشین خوشگل خوشگل داری یکی مثل من که به زور یه 206دارم _خخخخ خوب یه روز بیایکی از ماشینا رو انتخاب کن ورش دار واسه خودت با ذوق زیادی گفت :راست میگی؟_آره بابا یهو دوباره رفت تو غالب چند دقیقه پیشش _این فرزادم عین تو پارکینگ خونش پر ماشینه اونوقت یه دونشم به من نمیده مثل توهم خوش سلیقه نیست که رنگ لباسشو با ماشینش ست کنه تازه ماشینای توگرونن هیچ کدومو نمیخوام _برو بابا دختره ی دیوونه اصلا بیا ده بیست تا وردار _یجوری میگی وردار انگار چیپسه _فرقی که نداره چیپس با ماشین (چقدم فرق نداره) _شما دو تا چند تا شرکت و کارخونه دارین؟_نمیدونم حساب اون هم از دستم در رفته _آفرین واقعا اونور خیابون روبه روی خونه فرزاد اینا پارک کردم _مطمئنی فاطمه ؟_آره صد در صد مطمئنم پیاده شدیم
فاطمه:
پیاده شدیم بنز های مشکی که این طرف و اونطرف پارک میکردن رو میدیدم بازم محافظ مگه محمد کافی نیست؟ یه ماشین با سرعت اومد طرفم یه نفر هلم داد با صورت خوردم زمین سرمو برگردوندم ماشین در رفته بود محافظا دورمو احاطه کرده بودن کسی که اونجا غرق خون افتاده بودو بلند کردن با صدای بلند زدم زیر گریه جیغ زدم محافظا دستامو گرفتن خودمو میکشیدم جلو _ولم کنید لعنتیا یکیشون ماشین اورد و محمد و سوار کردن دوباره جیغ زدم _ولم کنین آشغالا میخوام باهاش برم به فرزاد میگم اخراجتون کنه تا اینو گفتم ولم کردن پریدم جلوی اون ماشین_خانم شما کجا؟_برو دیگه عوضی منم میام راه افتاد همش برمیگشتم بهش نگاه میکردم رسیدیم بیمارستان تا اونو وارد اتاق عمل کردن چشام دیگه باز نموند و دیگه چیزی نفهمیدم
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری دارین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador  


‍ 🥀 ای #شهیدان

🌼 ای جان ‌نثاران #دین و #ایران

🌸ای #جانبازان راه استقلال و شرف امت

🍃و ای #مدافعان حریم امنیت و محبت

✍🏻در #وصیتنامه ‌‌تان خطاب به ما نوشتید: پیام خون شهدا این است:
🔹خواهرم #حجابت ؛
🔸برادرم #نگاهت."

✍🏻 برادرانه نوشتید: "راه شهدا را با حفظ حجابتان ادامه دهید"

💁🏻‍♂نوشتید: "خواهرم، سیاهی چادرت کوبنده‌تر از سرخی #خون من است"

☝️🏻نوشتید و قسمم دادید به چادر خاکی حضرت زهرا (س) که حجابم را رها نکنم و دیگران را نیز به آن دعوت نمایم.

💁🏻نوشتید که "حجاب، فریاد یک #زن آزاده بر علیه استثمار تن او توسط مردان شهوت پرست و طمعکار است"

☝️🏻و گفتید که "تا وقتی حجاب دارید از شما راضی هستیم و بدانید که از جایگاهی فراتر از نگاه شما شاهد اعمالتان خواهم بود."

💁🏻‍♂تاکید کردید که "ما که رفتیم کاری حسینی کردیم و عزت کشور را نفروختیم، شما که ماندید کاری زینبی کنید و حجابتان را نفروشید."

🍃 ای شهیدان

☝️🏻خیالتان راحت؛

🙅🏻ما به بد‌حجابی و بی‌حجابی تن ندادیم.
تمسخرها و فشارها را تحمل کردیم و به تهدیدها گوش ندادیم.

💆🏻بخاطر تعدادی شبهه پیش پاافتاده که بوی دشمنی و حسادت از باطنش برمیخواست دین و ایمان را ندادیم.

🙍🏻‍♂ما زیر نگاه های سنگین و توهینهای #بی_فرهنگ_ها جان دادیم ولی حجاب ندادیم.

☝️🏻به خدا قسم که از تمسخر بین دوستان رنجیدیم و دل به لبخند شهوت‌پرستان ندادیم.
ما را بابشقابهای روی پشت ‌بامشان کوبیدند ولی ما به ایستادگی ‌مان ادامه دادیم.

🌸 خسته نیستیم...
چون به کمتر از #بهشت رضایت ندادیم.

✋🏻پس ای برادران دلسوز که حاضر شدید به خاطر #امنیت ما و برای حفظ کیان اسلام تن و جان را سپر آتش دشمن نمایید؛

🌷ای جوانمردانی که با لحنی پر از اطمینان به #الله نوشتید "هرکس حجابش را حفظ کند و نمازش را اول وقت بخواند شفاعت می‌کنیم."

🌺ما را از یاری‌تان در #دنیا و شفاعتتان در آخرت بهره‌مند کنید

🙋🏻و سلام مخصوصمان را به حضرت مادر، به سرور زنان دو عالم، به فاطمه زهرا (س) برسانید و از قول ما به محضرش عرض کنید: "

🌸 زنان ایران فاطمی می‌مانند و از رسم و منش او دست بر نمیدارد
@blackchador


#حجاب_هدیه_خداوند

❤️خواهرم!

قصـــــاص ڪن با چـــــادرت

نـــگاه هاے هـــرزه را ڪہ در دادگـــاه

حیـــایت حڪـــمشان اعـــ↯ـــدام استـــ
@blackchador


رمان زندگی ما
#پارت هشتم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
دنیا:
حرفای میلاد بدجور رو مخم بود تهدید هایی که کرده بود رو به فاطمه نگفتم
(دیروز:
میلاد:فاطمه غلط کرد با تو که میخوای بهش زنگ بزنی اون به درد نخور تو گوش تو خوند که نامزدی رو بهم بزنی_چه ربطی به فاطمه داره اون که از دیانا هم بیشترنزدیکمه_فقط میتونم یه چیز بگم دنیا من حساب اون دختر حسود رو میزارم کف دستش و رفت....)
امروز همه بهم گفتن که معلومه تو حال خودم نیستم خودمم میدونستم حالم خوب نیست ولی انگار خیلی ضایع بودم
فردا:
فاطمه:
_فرزاد فرزاد فرزاد کجایی تو؟_توی اتاقمم چطور؟ رفتم طرف اتاقش در زدم _بیا داخل درو باز کردم _چرا در میزنی؟_وا نزنم؟خیلی مطمئن یه نه محکم گفت _دنیا زنگ زد گفت میخواد بیاد پیشم گفت که کارم داره میشه بیاد دیگه؟اجازه داره؟_معلومه که داره _در ضمن آقا فرزاد جونم نمازت یادت رفت ها _میخونم خواهری میخونم
فرزاد:
سجاده رو ورش داشتم فاطمه کلا سه روزه اومده ولی انقدر هی گفت نماز نماز که من فرزاد محمدی سه روزه یه رکعت نمازمم قضا نرفته زنگ خونه به صدا دراومد در این مورد شکی نیست که یا محمده یادنیا فاطمه رفت تا درو باز کنه چند دقیقه بعد فاطمه و دنیا در حالی که آروم و ریز میخندیدن اومدن داخل با تعجب نگاشون کردم چند ثانیه بعد هم محمد اومد داخل خخخ پس هر دوتا با هم بودن دوتاشون بلند بهم سلام کردن که جوابشم گرفتن همگی رو مبل نشستیم دنیا:فاطمه پفکی چیپسی چیزی ندارین؟_چرا چرا الان میارم تا فاطمه پاشو گذاشت تو آشپزخونه دنیا رو به من گفت:باید باهاتون صحبت کنم آقا فرزاد با تعجب نگاش کردم _در چه مورد؟_میل....تا فاطمه اومد حرفشو قطع کرد پس نمیخواست فاطمه متوجه بشه با چشم و ابرو به محمد اشاره میکردم دوست منم که حسابی گیراییش بالا بود گفت:اینا که کم هستن فاطمه خانم یکیتون با من بیاد بریم بازم بخریم فاطمه با تعجب به محمدنگاه کرد _بیشتر از این؟من:آره کم هستن من که نمیرم با محمد شما چی دنیا خانم میرید؟_نه من که تازه رسیدم محمد:پس فاطمه خانم میاد ها؟فاطمه کمی با استیصال نگام کرد آخی آجی گلم خجالت میکشه من که مثل چشمام به محمد اعتماد داشتم فاطمه با ناچار بلند شد و پشت سر محمد راه افتاد
محمد:
فاطمه با فاصله پشت سرم بود منم همش میخندیدم راه سوپری سر کوچه رو در پیش گرفتیم فاطمه:وااااای برگشتم طرفش _چیزی شده؟_یادم رفت از فرزاد پول بگیرم من برم ازش کارتشو بگیرم _چی چیو پول بگیرم مگه من پول ندارم؟_خوب آخه نمیشه که_چرا نشه ؟_هیچی دوباره راه افتادیم ولی این دفعه فاطمه شونه به شونم حرکت میکرد هرچند شونه من کجا و شونه اون کجا خوب من چیکار کنم قدم زیادی بلنده فکر کنم فاطمه به زور با اینکه قد بلنده تا روی قفسه سینم برسه قدم حدودا195بود (دراز بی قواره) رفتیم داخل یه سوپری خوبه یه خانم بود(مثلا اگه آقا بود چی میشد؟)بی توجه به خوده درونی سلام کردیم که جوابشم گرفتیم از همون اول شروع کردم جمع کردن هرچی چیپس و پفک بود چند بسته بستنی خانواده ورداشتم هم فاطمه هم خانومه با تعجب بهم نگاه میکردن روبه خانومه پرسیدم :لواشک ندارین؟هنوز با تعجب نگام میکرد همزمان با تعجبش به جایی اشاره کرد لواشک با طعم های کیوی ذرشک آلیبالو زرد آلو ورداشتم دستمو بردم طرف یخچال شیرقهوه آب پرتغال شیر کاکائو آب هویج آب انار آب انگور آب انبه شیر طالبی شیر خرما هرچی میومد جلو دستم انداختم روی میز جلوی اون خانومه یه دوغ و نوشابه بزرگ هم ورداشتم چند بسته کالباس و ژامبون ورداشتم زاغ و حتی به قول خودم قرص رنگی (بچگیهاش)چندین بسته ورداشتم برگشتم تا اونا رو هم روی میز بزارم هم دهن فاطمه باز بود هم مغازه دار خانومه:پسرم انقدر میخوری رو فرمی؟ بلند خندیدم اون خانومه هم انگار داشت تازه ازفاز تعجبش میومد بیرون لبخندی زد نگاهی به فاطمه انداختم که چشاش برق میزد و به جایی خیره بود مسیر نگاهشو دنبال کردم رفتم اونجا چند بسته هم کاکائو تلخ ورداشتم با قدردانی بهم نگاه کرد خانومه هنوز داشت حساب میکرد و معلوم بود گیج شده قصدم از این همه خرید دقیقا طول کشیدن حسابشون بود بعد شاید نیم ساعت بالاخره خانومه وسایلو حساب کرد کارتمو ازکیف پولم در اوردم خانومه کارتو کشید _رمز؟_1369
_باریکلا پسرم اصلا بهت نمیاد 28سالت باشه _ممنون رسیدو کشید نگاهی به رسید کرد تا ببینه درست کشیده که معلوم نیست چش شد که فکش افتاد زمین روبه فاطمه گفت:خوش به حالت دخترم قدر شوهرتو بخون هم پولداره هم جوون هم خوشتیپ آروم خندیدم چشش افتاده بود به باقی مانده _بله دیگه باید قدر شوهرشو بدونه فاطمه هم هی سرخ و سفید میشد آخی چه خانم خجالتی من دارم
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری دارین بیاین اینجا🙏👇
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador


رمان زندگی ما
#پارت هفتم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
دنیا:
فاطمه:هیچ کاری نمیتونه بکنه بابا _خدا کنه _برای رسیدن به یارته که میترسی میلاد دردسر بشه ؟_چرت نگو فاطمه یار کجا بود؟_میرسه عشقم میرسه _گیریم برسه اگه خدا بخواد سه سال دیگه که شد25سالم میرسه اونو بیخیال میلاد ممکنه چه کارایی بکنه به نظرت؟_گفتم که خالی بسته میلاداون به زور شلوارشو میکشه بالا دنیابلند خندید _من دیگه برم فاطمه وقت استراحتم تموم شده ممنون که زنگ زدی خدافظ_خدافظ گوشی گذاشتم تو جیب مانتوم سرمو که اوردم بالا بادو جفت چشم وحشی و به خون نشسته سبز رنگ رو به رو شدم کمی از ترس عقب رفتم _چتونه؟فرزاد:چرا انقدر با دنیا درمورد نامزد سابقش حرف میزنی؟_چه ربطی داره؟_خودتم خوب میدونی ربط داره _من فقط چون نامزد سابق دنیاس در موردش صحبت میکنم محمد:به هر حال کار درستی نیست از فرزاد زیاد خجالت نکشیدم ولی از محمد به خاطر همین یه جملش خجالت کشیدم به محمدنگاه کردم لبخند مهربونی زد این آرامش کجا و طوفان چند دقیقه پیش کجا
فرزاد:
بدجور اعصابم داغون بود فاطمه از یه طرف اون پسره بی همه چیز یه طرف پیشنهاد آریان یه طرف حالا حساب همه اینا جدا چرت و پرت های محمد هم باید بهش اضافه کرد _فاطمه؟؟؟ فاطمه:جانم داداش _میشه بری برای سه تاییمون قهوه بیاری؟_آره چرا که نه فاطمه بلند شدو به محض این که فاطمه از در بیرون رفت محمدو صدا زدم _محمد؟؟؟_ها؟؟؟_آریان خیلی دور و ورم میپلکه هی به خاطر اون کارخونه لوازم خانگی گیر داده کالاهای مزخرشو رد کنیم وگرنه تلافی میکنه و از این مزخرفات _نترس بابا تهدیدش گیرا نیست _میترسم به فاطمه آسیب بزنه چون بهم گفت خواهر جدید مبارک_قضیه جدی شد _به نظرت چیکار کنم؟_هیچی محافظا رو بزار پیش فاطمه که کسی نتونه بهش آسیب برسونه _راست میگی _من هیچ وقت دروغ نمیگم عسیسم _اه خودتو جمع کن پسره چندش _راستی اون پسره چی شد؟_هیچی بابا بهش گفتم من زیاد باهاش نبودم و تازه باهاش آشنا شدم اونم راهشو کشیدو رفت ولی معلوم بود بیخیال نشده_شنیدی که فاطمه پشت تلفن چی گفت؟_اه آره داره پای اونم باز میشه_چی چیو باز میشه اون که تو کل داستان این پسر بوده حتی آشنایی اون پسر با عشقش و حتی جدایی اون پسر از عشقش_میدونی بدیش کجاست؟این که خود فاطمه هم نمیدونه این پسره ازش کینه به دل گرفته _آره واقعا پوف کلافه ای کشیدم_انگار همه دست به دست هم دادن خواهر دو روزه منو ازم بگیرن
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری دارین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador


‍ #چادرانـہ🍃

∞•• آن ها چفیه بستند تا بسیجی وار بجنگند💣🔫

∞•• من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم!😌

∞•• آن ها چفیه را خیس می کردند تا نفس هایشان”آلوده شیمیایی” نشود💣

∞•• من چادر می پوشم تا از”نفس های آلوده”دور بمانم!😊

∞•• “بانو چادرت را بتکان قصد تیمم داریم.💕💛

🌸🍃@blackchador


اینکه میگوییم دمادم
#چادری_ها_عاشق_ترند

با دلیل میگوییم که آنها
واقعاً عاشق ترند.

هرکه الگویش:

#خانوم_فاطمه "س" است

بر یقین هم میتوان گفت؛
که او عاشق تر است...

🆔
@blackchador


حدیث پیامبر اکرم درمورده مردان بی غیرت
@blackchador

20 last posts shown.

174

subscribers
Channel statistics