رمان زندگی ما
#پارت هفتم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
دنیا:
فاطمه:هیچ کاری نمیتونه بکنه بابا _خدا کنه _برای رسیدن به یارته که میترسی میلاد دردسر بشه ؟_چرت نگو فاطمه یار کجا بود؟_میرسه عشقم میرسه _گیریم برسه اگه خدا بخواد سه سال دیگه که شد25سالم میرسه اونو بیخیال میلاد ممکنه چه کارایی بکنه به نظرت؟_گفتم که خالی بسته میلاداون به زور شلوارشو میکشه بالا دنیابلند خندید _من دیگه برم فاطمه وقت استراحتم تموم شده ممنون که زنگ زدی خدافظ_خدافظ گوشی گذاشتم تو جیب مانتوم سرمو که اوردم بالا بادو جفت چشم وحشی و به خون نشسته سبز رنگ رو به رو شدم کمی از ترس عقب رفتم _چتونه؟فرزاد:چرا انقدر با دنیا درمورد نامزد سابقش حرف میزنی؟_چه ربطی داره؟_خودتم خوب میدونی ربط داره _من فقط چون نامزد سابق دنیاس در موردش صحبت میکنم محمد:به هر حال کار درستی نیست از فرزاد زیاد خجالت نکشیدم ولی از محمد به خاطر همین یه جملش خجالت کشیدم به محمدنگاه کردم لبخند مهربونی زد این آرامش کجا و طوفان چند دقیقه پیش کجا
فرزاد:
بدجور اعصابم داغون بود فاطمه از یه طرف اون پسره بی همه چیز یه طرف پیشنهاد آریان یه طرف حالا حساب همه اینا جدا چرت و پرت های محمد هم باید بهش اضافه کرد _فاطمه؟؟؟ فاطمه:جانم داداش _میشه بری برای سه تاییمون قهوه بیاری؟_آره چرا که نه فاطمه بلند شدو به محض این که فاطمه از در بیرون رفت محمدو صدا زدم _محمد؟؟؟_ها؟؟؟_آریان خیلی دور و ورم میپلکه هی به خاطر اون کارخونه لوازم خانگی گیر داده کالاهای مزخرشو رد کنیم وگرنه تلافی میکنه و از این مزخرفات _نترس بابا تهدیدش گیرا نیست _میترسم به فاطمه آسیب بزنه چون بهم گفت خواهر جدید مبارک_قضیه جدی شد _به نظرت چیکار کنم؟_هیچی محافظا رو بزار پیش فاطمه که کسی نتونه بهش آسیب برسونه _راست میگی _من هیچ وقت دروغ نمیگم عسیسم _اه خودتو جمع کن پسره چندش _راستی اون پسره چی شد؟_هیچی بابا بهش گفتم من زیاد باهاش نبودم و تازه باهاش آشنا شدم اونم راهشو کشیدو رفت ولی معلوم بود بیخیال نشده_شنیدی که فاطمه پشت تلفن چی گفت؟_اه آره داره پای اونم باز میشه_چی چیو باز میشه اون که تو کل داستان این پسر بوده حتی آشنایی اون پسر با عشقش و حتی جدایی اون پسر از عشقش_میدونی بدیش کجاست؟این که خود فاطمه هم نمیدونه این پسره ازش کینه به دل گرفته _آره واقعا پوف کلافه ای کشیدم_انگار همه دست به دست هم دادن خواهر دو روزه منو ازم بگیرن
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری دارین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador
#پارت هفتم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
دنیا:
فاطمه:هیچ کاری نمیتونه بکنه بابا _خدا کنه _برای رسیدن به یارته که میترسی میلاد دردسر بشه ؟_چرت نگو فاطمه یار کجا بود؟_میرسه عشقم میرسه _گیریم برسه اگه خدا بخواد سه سال دیگه که شد25سالم میرسه اونو بیخیال میلاد ممکنه چه کارایی بکنه به نظرت؟_گفتم که خالی بسته میلاداون به زور شلوارشو میکشه بالا دنیابلند خندید _من دیگه برم فاطمه وقت استراحتم تموم شده ممنون که زنگ زدی خدافظ_خدافظ گوشی گذاشتم تو جیب مانتوم سرمو که اوردم بالا بادو جفت چشم وحشی و به خون نشسته سبز رنگ رو به رو شدم کمی از ترس عقب رفتم _چتونه؟فرزاد:چرا انقدر با دنیا درمورد نامزد سابقش حرف میزنی؟_چه ربطی داره؟_خودتم خوب میدونی ربط داره _من فقط چون نامزد سابق دنیاس در موردش صحبت میکنم محمد:به هر حال کار درستی نیست از فرزاد زیاد خجالت نکشیدم ولی از محمد به خاطر همین یه جملش خجالت کشیدم به محمدنگاه کردم لبخند مهربونی زد این آرامش کجا و طوفان چند دقیقه پیش کجا
فرزاد:
بدجور اعصابم داغون بود فاطمه از یه طرف اون پسره بی همه چیز یه طرف پیشنهاد آریان یه طرف حالا حساب همه اینا جدا چرت و پرت های محمد هم باید بهش اضافه کرد _فاطمه؟؟؟ فاطمه:جانم داداش _میشه بری برای سه تاییمون قهوه بیاری؟_آره چرا که نه فاطمه بلند شدو به محض این که فاطمه از در بیرون رفت محمدو صدا زدم _محمد؟؟؟_ها؟؟؟_آریان خیلی دور و ورم میپلکه هی به خاطر اون کارخونه لوازم خانگی گیر داده کالاهای مزخرشو رد کنیم وگرنه تلافی میکنه و از این مزخرفات _نترس بابا تهدیدش گیرا نیست _میترسم به فاطمه آسیب بزنه چون بهم گفت خواهر جدید مبارک_قضیه جدی شد _به نظرت چیکار کنم؟_هیچی محافظا رو بزار پیش فاطمه که کسی نتونه بهش آسیب برسونه _راست میگی _من هیچ وقت دروغ نمیگم عسیسم _اه خودتو جمع کن پسره چندش _راستی اون پسره چی شد؟_هیچی بابا بهش گفتم من زیاد باهاش نبودم و تازه باهاش آشنا شدم اونم راهشو کشیدو رفت ولی معلوم بود بیخیال نشده_شنیدی که فاطمه پشت تلفن چی گفت؟_اه آره داره پای اونم باز میشه_چی چیو باز میشه اون که تو کل داستان این پسر بوده حتی آشنایی اون پسر با عشقش و حتی جدایی اون پسر از عشقش_میدونی بدیش کجاست؟این که خود فاطمه هم نمیدونه این پسره ازش کینه به دل گرفته _آره واقعا پوف کلافه ای کشیدم_انگار همه دست به دست هم دادن خواهر دو روزه منو ازم بگیرن
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری دارین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador