#prt_7
خون جلوي چشم هام رو گرفته بود تا اينكه با هجوم دخترا و كشيده شدن ناخن هاشون روي دستم به خودم اومدم و گردن دختره وراج رو ول كردم با فاصله گرفتن ازش دستي به موهام كشيدم كه با همون صداي گرفته اش دوباره وراجيش رو شروع كرد:
- خواهرش... رو... اون پادشاه... خونخوار... كشته... اون وقت يقه مارو ميچسبه... افرين...
به لباسم چنگي بردم و اروم توي مشتم جا دامش تا بلايي سر اين افريطه نيارم قدم برداشتم كه برم كه كسي از در حمايت اون دختر بلند شد:
- اون درست ميگه اگه ناراحت مرگ خواهرتي برو يقه شاه مملكت رو بگير كه دخترهاي خوشگل رو ميبره ب خلوتش و ميكشتشون... ميگن صبح ها اتاقش مثل همون خونه چون...
با لحني اروم تر ادامه داد:
- ميگن قلب دخترهاي خوشگل رو ميگيره و خام خام ميخوره... شايد با خواهر توعم
با نگاه تندي كه بهش انداختم حرفش روخورد، قدم برداشتم و سالن طويل و مجلل حرمسرا رو ترك كردم كجا ميرم؟ نميدونم فقط ميخوام برم، بدوم و جيغ بزنم و اشك بريزم...
خوشي من... قولم، خواهرم، علت خوشحاليم، تنها داراييم اون... اون رو كشتن؟
اشك امون رو بريده بود با تكه به ديوار اروم روي زمين نشستم و اروم به حال زار خودم گريه كردم زندگي كردنم ديگه چه فايده اي داشت؟ چه علتي داشت؟
ايان...؟ كسي كه بي حد عاشقشم ولي ديگه قرار نيست كنارش باشم؟
خوشي... تنها يادگار و امانت مامان كه تركم كرد و رفت پيش مامان؟
با شنيدن قدم هايي كه به سمتم منتهي ميشد صداي هق هق هام رو خفه كردم و با قد علم كردن بالاسرم چشم هاي سرخم رو بالا اوردم؛ زينت خاتون بود...
تلخ خنده اي كردم و گفتم:
- چيه؟ اومدي نمايش شكستن غرورم رو ببيني؟
با زانو زدنش در مقابلم و گذاشتن دستش روي شونه ام نگاه متعجبم رو بهش دوختم كه با لحني اروم گفت:
- كمك نكردن به يك ادم زخم خورده جز وظايفم نيست پس چرا انجامش ندم...
همه كسايي كه اينجا ميبيني از دخترا تا درباري ها حتي من يا اين اجر و ملات اين بنا همه شون قصه اي از دردهاي كه كشيدن يا ديدن دارن...
ميفهمم چي داري ميكشي...
زهر خندي كردم و دستش رو پس زدم:
- نوچه صاحب اين مملكت... من با اين دست عام اون پست فرت و خونخواري كه خودش رو والي و حاكم شما معرفي كرده ميكشم و خونش رو ميريزم... چشم در مقابل چشم جون در قبال جون!
با لبخند سطحي كه زد تعجبم شدت گرفت:
- براي انتقامت بايد بهش نزديك بشي...
با گفتن اين حرف دستي روي موهام كشيد و بدون حرفي گذاشت رفت:
- انتقامم رو ازت ميگيرم! خودم قاتلت ميشم جلاد!
#𝒮ℰℰ𝒥𝒜ℒ
#محكوم_به_زندگي
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_LY0BKmp
شنوده نظرات شما هستم ✨
خون جلوي چشم هام رو گرفته بود تا اينكه با هجوم دخترا و كشيده شدن ناخن هاشون روي دستم به خودم اومدم و گردن دختره وراج رو ول كردم با فاصله گرفتن ازش دستي به موهام كشيدم كه با همون صداي گرفته اش دوباره وراجيش رو شروع كرد:
- خواهرش... رو... اون پادشاه... خونخوار... كشته... اون وقت يقه مارو ميچسبه... افرين...
به لباسم چنگي بردم و اروم توي مشتم جا دامش تا بلايي سر اين افريطه نيارم قدم برداشتم كه برم كه كسي از در حمايت اون دختر بلند شد:
- اون درست ميگه اگه ناراحت مرگ خواهرتي برو يقه شاه مملكت رو بگير كه دخترهاي خوشگل رو ميبره ب خلوتش و ميكشتشون... ميگن صبح ها اتاقش مثل همون خونه چون...
با لحني اروم تر ادامه داد:
- ميگن قلب دخترهاي خوشگل رو ميگيره و خام خام ميخوره... شايد با خواهر توعم
با نگاه تندي كه بهش انداختم حرفش روخورد، قدم برداشتم و سالن طويل و مجلل حرمسرا رو ترك كردم كجا ميرم؟ نميدونم فقط ميخوام برم، بدوم و جيغ بزنم و اشك بريزم...
خوشي من... قولم، خواهرم، علت خوشحاليم، تنها داراييم اون... اون رو كشتن؟
اشك امون رو بريده بود با تكه به ديوار اروم روي زمين نشستم و اروم به حال زار خودم گريه كردم زندگي كردنم ديگه چه فايده اي داشت؟ چه علتي داشت؟
ايان...؟ كسي كه بي حد عاشقشم ولي ديگه قرار نيست كنارش باشم؟
خوشي... تنها يادگار و امانت مامان كه تركم كرد و رفت پيش مامان؟
با شنيدن قدم هايي كه به سمتم منتهي ميشد صداي هق هق هام رو خفه كردم و با قد علم كردن بالاسرم چشم هاي سرخم رو بالا اوردم؛ زينت خاتون بود...
تلخ خنده اي كردم و گفتم:
- چيه؟ اومدي نمايش شكستن غرورم رو ببيني؟
با زانو زدنش در مقابلم و گذاشتن دستش روي شونه ام نگاه متعجبم رو بهش دوختم كه با لحني اروم گفت:
- كمك نكردن به يك ادم زخم خورده جز وظايفم نيست پس چرا انجامش ندم...
همه كسايي كه اينجا ميبيني از دخترا تا درباري ها حتي من يا اين اجر و ملات اين بنا همه شون قصه اي از دردهاي كه كشيدن يا ديدن دارن...
ميفهمم چي داري ميكشي...
زهر خندي كردم و دستش رو پس زدم:
- نوچه صاحب اين مملكت... من با اين دست عام اون پست فرت و خونخواري كه خودش رو والي و حاكم شما معرفي كرده ميكشم و خونش رو ميريزم... چشم در مقابل چشم جون در قبال جون!
با لبخند سطحي كه زد تعجبم شدت گرفت:
- براي انتقامت بايد بهش نزديك بشي...
با گفتن اين حرف دستي روي موهام كشيد و بدون حرفي گذاشت رفت:
- انتقامم رو ازت ميگيرم! خودم قاتلت ميشم جلاد!
#𝒮ℰℰ𝒥𝒜ℒ
#محكوم_به_زندگي
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_LY0BKmp
شنوده نظرات شما هستم ✨