روی پشت بوم دراز کشیدی و به رسم همیشه غروب آفتاب رو تماشا میکنی..کم کم میتونی ستاره هارو ببینی که همه جا برق میزنن و تو با دیدنشون بازم شروع به فکر کردن دربارشون میکنی..یا شاید با بیان بهتر اینطور باشه که فکر کردن به ستاره ها آرومت میکنه.
کتاب غرور و تعصب رو ورق میزنی و آروم آروم شروع به خوندن میکنی. آره درسته تو همونی هستی که وقتی نور بین موهاش تاب میخوره شبیه یکی از اون ستاره هایی میشه که نزدیک ماهن.
آروم دستت رو سمت لیوان قهوه ت برمیداری و کتاب رو روی دامنت میزاری.
غروب همیشگی.
from: @avocado_city
to: @sherrysokhango
کتاب غرور و تعصب رو ورق میزنی و آروم آروم شروع به خوندن میکنی. آره درسته تو همونی هستی که وقتی نور بین موهاش تاب میخوره شبیه یکی از اون ستاره هایی میشه که نزدیک ماهن.
آروم دستت رو سمت لیوان قهوه ت برمیداری و کتاب رو روی دامنت میزاری.
غروب همیشگی.
from: @avocado_city
to: @sherrysokhango