امروز داشتم به اين فكر ميكردم چرا دلم ميخواد تا ساعت ٠٠:٠٠ روز ١٨ آبان خودمو ١٧ ساله بدونم و با تمام وجود از اينكه ١٨ ساله خطاب بشم فرار ميكنم؛ قبلا فكر ميكردم دلم نميخواد مسئوليتاي اضافه برام قرار بدن يا رسما ديگه به عنوان يه آدم كامل نگاهم كنن
ولي وقتي عميق تر بهش فكر كردم ديدم چيزي قرار نيست تغيير كنه و دقيقا همينه كه ترسناكش ميكنه، ١٨ سالگي از بچگيم برام نماد سني بود كه ديگه حداقل از نظر قانوني به عنوان يه بزرگسال شناخته ميشم، ميتونم سوار ماشين بشم و بهترين سالاي زندگيمو شروع كنم؛ ولي الان كه بهش فكر ميكنم ميبينم هيچ چيزي قرار نيست عوض بشه، قرار نيست بعد از پا گذاشتن توي ١٨ سالگي يكدفعه بزرگ بشم و تمام مشكلات حل بشه، فقط قراره اين واقعيت توي صورتم بخوره كه هي! من همون عدديم كه اين همه سال منتظرش بودي! خوب نگاهم كن؛ ببين كه هيچ فرقي با بقيه ي اين عددا ندارم خوب ببين براي چي صبر كردي؛ هيچي! نه خبري از خوشگذروني هست، نه اون استقلالي كه فكرشو ميكردي؛ تنها فرقي كه با بقيه ي سالا دارم اينه كه قراره نصفمو در حالي بگذروني كه سرت توي درس و كتابه و حتي نميفهمي اطرافت چه خبره.
الان كه از اين ديد نگاهش ميكنم به خودم حق ميدم ازش بترسم، حتي ترسناك تر از حالت قبليه.
ولي وقتي عميق تر بهش فكر كردم ديدم چيزي قرار نيست تغيير كنه و دقيقا همينه كه ترسناكش ميكنه، ١٨ سالگي از بچگيم برام نماد سني بود كه ديگه حداقل از نظر قانوني به عنوان يه بزرگسال شناخته ميشم، ميتونم سوار ماشين بشم و بهترين سالاي زندگيمو شروع كنم؛ ولي الان كه بهش فكر ميكنم ميبينم هيچ چيزي قرار نيست عوض بشه، قرار نيست بعد از پا گذاشتن توي ١٨ سالگي يكدفعه بزرگ بشم و تمام مشكلات حل بشه، فقط قراره اين واقعيت توي صورتم بخوره كه هي! من همون عدديم كه اين همه سال منتظرش بودي! خوب نگاهم كن؛ ببين كه هيچ فرقي با بقيه ي اين عددا ندارم خوب ببين براي چي صبر كردي؛ هيچي! نه خبري از خوشگذروني هست، نه اون استقلالي كه فكرشو ميكردي؛ تنها فرقي كه با بقيه ي سالا دارم اينه كه قراره نصفمو در حالي بگذروني كه سرت توي درس و كتابه و حتي نميفهمي اطرافت چه خبره.
الان كه از اين ديد نگاهش ميكنم به خودم حق ميدم ازش بترسم، حتي ترسناك تر از حالت قبليه.