@darvishane49 جوانها هم فکر بازی های محلی و استفاده از تعطیلات ؛ لحظه شماری می کردیم که بریم عید دیدنی و عیدی را بگیریم ابتدا از همسایه ها شروع می کردیم عجب همسایه هایی ! بعد از خوردن و پا شدن ، زیر چشمی همسایه رو زیر نظر می گرفتیم که کی می خواد عیدی ما رو بده خانم یا آقای همسایه که می خواست عیدی بده کلی سرمون رو پایین می گرفتیم و تعارف که دیگه بزرگ شدیم وعیدی نمی خوایم اما ته دلمون چیز دیگری بود یه پنج ریالی یا یک تخم مرغ یا بعضی ها هم که وظعشون خوب بود یه دو تومنی کاغذی عیدی می دادند دیدو بازدیدها مفصل ورنگی بود رفت و آمد تا روز سیزده ادامه داشت سفره ای که وسط پذیرایی انداخته می شد تا روز سیزده جمع نمی شد فقط به خوراکی ها افزوده می شد ...
اما چشمتان روز بد نبینه تکالیف مدرسه که انجام نداده بودیم مانده بود برای روزای آخر 😢 نمی دونستیم استرس چیه اما واقعا ترس از آموزگارها و تکالیف ، روزها و سیزده را برایمان زهر مار می کرد گمان می کردیم سیزده را به دلیل تکالیف پر تیراژ مدرسه نحس می دونستند 😃 اما نبوغ ایرانی را چه دیدی 😜با همون جوهر پاکن های دو سر آبی وقرمز شروع به پاک کردن خطهایی که معلم بر روی مشق هایمان در طول سال کشیده بود می کردیم وگاهی هم مشق ها را یک خط در میان یا دو خط در میان می نوشتیم تا تمام شه و گاهی هم دو تومنی به خواهر بزرگتره می دادیم تا تکالیفمون رو انجام بده ... خلاصه خیلی زیبا بود جمع کردن عیدی ها و رقابت برای بیشتر داشتن ... گاهی هم تخم مرغ های رنگی را که عیدی گرفته بودیم به پدر می فروختیم و پولش را روی عیدی می گذاشتیم به به چه معامله ای ... 😀🙈
این روزهای پایان سال را با یادآوری روزهای خوش نوجوانی به کام خود شیرین کنیم و کمی از فضای تلخ این سالها و روزها بیرون بیایم به امید بازگشت آن روزهای قشنگ و پاک ویک رنگی ... درویشی.96/12/27
@darvishane49
اما چشمتان روز بد نبینه تکالیف مدرسه که انجام نداده بودیم مانده بود برای روزای آخر 😢 نمی دونستیم استرس چیه اما واقعا ترس از آموزگارها و تکالیف ، روزها و سیزده را برایمان زهر مار می کرد گمان می کردیم سیزده را به دلیل تکالیف پر تیراژ مدرسه نحس می دونستند 😃 اما نبوغ ایرانی را چه دیدی 😜با همون جوهر پاکن های دو سر آبی وقرمز شروع به پاک کردن خطهایی که معلم بر روی مشق هایمان در طول سال کشیده بود می کردیم وگاهی هم مشق ها را یک خط در میان یا دو خط در میان می نوشتیم تا تمام شه و گاهی هم دو تومنی به خواهر بزرگتره می دادیم تا تکالیفمون رو انجام بده ... خلاصه خیلی زیبا بود جمع کردن عیدی ها و رقابت برای بیشتر داشتن ... گاهی هم تخم مرغ های رنگی را که عیدی گرفته بودیم به پدر می فروختیم و پولش را روی عیدی می گذاشتیم به به چه معامله ای ... 😀🙈
این روزهای پایان سال را با یادآوری روزهای خوش نوجوانی به کام خود شیرین کنیم و کمی از فضای تلخ این سالها و روزها بیرون بیایم به امید بازگشت آن روزهای قشنگ و پاک ویک رنگی ... درویشی.96/12/27
@darvishane49