این قطعه توسط لئونارد کوهن برای معشوقه دوران جوانی اش"ماریان ایلن"نوشته شده.
که پس از فراز و نشیب های رابطه اشان،جدا از یکدیگر زندگی میکردن ولی رابطه دوستی آنها باقی بود.
سالها بعد لئونارد با دریافت ایمیلی از رفیق ماریان،از بیماری سرطان ماریان با خبر شد.
و لئوناردو دست به قلم شد و نامه ای برای او نوشت:«خب ماریان،به زمانی رسیدهایم که واقعا خیلی پیر شدهایم و جسممان فرتوت شده.فکر میکنم به زودی به تو ملحق خواهم شد.بدان که خیلی نزدیک پشت سرت هستم،آن قدر که اگر دستت را دراز کنی،دستم را خواهی گرفت.و میدانی که همیشه عاشق زیبایی و خردمندیات بودهام.اما احتیاجی نیست بیشتر بگویم چون خودت همه را میدانی.اما حالا،تنها میخواهم برایت سفر خوبی را آرزو کنم.به امید دیدار دوست خوبم.با عشقی بیکران. تو را در انتهای جاده خواهم دید.»
دو روز بعد لئونارد ایمیلی از طرف دوست ماریان دریافت کرد:
«لئونارد عزیز
دیروز بعدازظهر ماریان آرام آرام در خواب زندگی را بدرود گفت.کاملا در آرامش و در حالی که دوستان نزدیکاش دورش بودند.
نامهات وقتی رسید که میتوانست با هشیاری کامل حرف بزند و بخندد.وقتی باصدای بلند نامهات را خواندیم،لبخندی زد که فقط مختص ماریان بود.آن قسمتی که نوشتی درست پشت سرش هستی و آنقدر نزدیک که دستت به او میرسد دستاناش را دراز کرد.
نامهات آسودگی خاطر عمیقی به او داد که شما شرایطاش را میدانی و دعای خیرت برای سفر،قدرت مضاعفی بهش بخشید... در آخرین ساعت زندگیاش در حالی که خیلی آرام نفس میکشید،دستاش را گرفتم و زمزمه کردم:«پرندهی روی سیم».و وقتی اتاق را ترک کردیم روحاش برای ماجراجویی جدیدی از پنجره پرواز کرد.پیشانیاش را بوسیدم و واژگان ماندگار تو را زمزمه کردیم... بدرود ماریان.»
لئونارد کوهن نیز چند ماه بعد به او ملحق شد!!
که پس از فراز و نشیب های رابطه اشان،جدا از یکدیگر زندگی میکردن ولی رابطه دوستی آنها باقی بود.
سالها بعد لئونارد با دریافت ایمیلی از رفیق ماریان،از بیماری سرطان ماریان با خبر شد.
و لئوناردو دست به قلم شد و نامه ای برای او نوشت:«خب ماریان،به زمانی رسیدهایم که واقعا خیلی پیر شدهایم و جسممان فرتوت شده.فکر میکنم به زودی به تو ملحق خواهم شد.بدان که خیلی نزدیک پشت سرت هستم،آن قدر که اگر دستت را دراز کنی،دستم را خواهی گرفت.و میدانی که همیشه عاشق زیبایی و خردمندیات بودهام.اما احتیاجی نیست بیشتر بگویم چون خودت همه را میدانی.اما حالا،تنها میخواهم برایت سفر خوبی را آرزو کنم.به امید دیدار دوست خوبم.با عشقی بیکران. تو را در انتهای جاده خواهم دید.»
دو روز بعد لئونارد ایمیلی از طرف دوست ماریان دریافت کرد:
«لئونارد عزیز
دیروز بعدازظهر ماریان آرام آرام در خواب زندگی را بدرود گفت.کاملا در آرامش و در حالی که دوستان نزدیکاش دورش بودند.
نامهات وقتی رسید که میتوانست با هشیاری کامل حرف بزند و بخندد.وقتی باصدای بلند نامهات را خواندیم،لبخندی زد که فقط مختص ماریان بود.آن قسمتی که نوشتی درست پشت سرش هستی و آنقدر نزدیک که دستت به او میرسد دستاناش را دراز کرد.
نامهات آسودگی خاطر عمیقی به او داد که شما شرایطاش را میدانی و دعای خیرت برای سفر،قدرت مضاعفی بهش بخشید... در آخرین ساعت زندگیاش در حالی که خیلی آرام نفس میکشید،دستاش را گرفتم و زمزمه کردم:«پرندهی روی سیم».و وقتی اتاق را ترک کردیم روحاش برای ماجراجویی جدیدی از پنجره پرواز کرد.پیشانیاش را بوسیدم و واژگان ماندگار تو را زمزمه کردیم... بدرود ماریان.»
لئونارد کوهن نیز چند ماه بعد به او ملحق شد!!