ظل السلطان دیوانه نبود! (بخش اول)
سیمین کاظمی
دیوانگی دیکتاتورها فرضیه ای است که درباره بسیاری از حاکمان و قدرتمندان گذشته و حال جهان مطرح می شود. پاییز پدرسالار گابریل گارسیا مارکز نویسنده آمریکای جنوبی را شاید بتوان معروفترین ایده آل تایپ ادبی از یک دیکتاتور دیوانه دانست که با سبک رئالیسم جادویی، حکومت عجیب و غریب یک دیوانه تکیه داده بر مسند قدرت را روایت می کند.
اگر چه دیوانگی به تنهایی خطر یا آسیبی متوجه جامعه نمی کند، اما ترکیب آن با قدرت می تواند فاجعه آمیز و هراس انگیز باشد، از آن رو که هم کنترلش دشوار است و هم مقاومت در برابرش غیر ممکن می نُماید. دیکتاتور دیوانه درواقع تهدیدی است که مرزهای متعارف ستم را در نوردیده و تعدی او به حقوق محکومان از حد انتظار و تحمل آنها فراتر می رود. از همین رو می توان نتیجه گرفت که دیوانه پنداشتن یک حاکم مستبد، واکنشی اجتماعی به ستم و سرکوبگری و اِعمال قدرت اوست. کمبوجیه هخامنشی، نادرشاه افشار و آغامحمدخان قاجار نمونه مستبدانی هستند که به عنوان دیوانه و مجنون شناخته می شود و ویژگی این هر سه استبداد، ستم به رعیت و خشونت و سرکوب مخالفان بیش از سایر شاهان بوده است.
اکنون با برآمدن پزشکی نوین، دیوانگی و جنون همچون سایر وضعیت های جسمی و روانیِ نامطلوب، به طبقه بندی بیماری ها راه یافته و بر اساس معیارهای مشخص، نوعی اختلال روانی شناخته می شود. البته تشخیص بیماری روانی بر خلاف سایر تشخیص های پزشکی که مبتنی بر علایم و نشانه های جسمی و متکی بر پاراکلینیک است، با دشواری بیشتری مواجه است و بر اساس مشاوره و مصاحبه با بیمار و یا شکایات نزدیکان بیمار صورت می گیرد. این موضوع در غیاب بیمار و با گذشت زمان دشوارتر و گاه غیر ممکن می شود و در نتیجه چنین تشخیصی به زحمت می تواند به واقعیت نزدیک باشد. با این وجود برخی محققان بر اساس اسناد تاریخی به جا مانده سعی می کنند، فرضیه ها و پنداشته های مربوط به دیوانگی و جنون شاهان و شخصیت های تاریخی را بر اساس معیارهای علمی امروزی آزمون نموده و درصورت تأیید آن فرض ها جنون را به مثابه یک تشخیص پزشکی مطرح و به دیوانگی آن شخص صورت رسمی و معتبر بدهند.
در این میان باید توجه داشت که استفاده از برچسب دیوانگی یا تشخیص اختلال روانی برای مستبدان و حاکمان ستمکار اگر چه می تواند از جهاتی جذابیت داشته باشد، اما در بردارنده دو واقعیت مهم است که اغلب نادیده گرفته شده اند.
یکی اینکه بیمار روانی خواندن یک شخصیت مستبد تاریخی در واقع نوعی سلب مسؤولیت اعمالش از او و نسبت دادن تمام ستم ها و سرکوب هایی که مرتکب شده به وضعیت روانی اش است. وقتی شاهی به سبب اعمالش دیوانه خوانده می شود، خواه ناخواه قدرت غیرمشروط و غیرقابل کنترل او که خشونت و سرکوب و ستم را میسر می کند، نادیده گرفته می شود و موضوع از صورت مسأله ای که به ساخت سیاسی و اجتماعی مربوط می شود به یک مسأله ی فردی تقلیل می یابد. در الصاق برچسب دیوانگی به یک شاه یا شاهزاده، اغلب فراموش می شود که اقداماتی که او انجام داده به موقعیتش در یک ساخت سیاسی استبدادی و قدرت مطلق العنانی که به آن دست یافته، بازمی گردد و نه دیوانگی و جنون او. در سیستم استبدادی ایران تقریبا همه شاهان از شاه دادگر تا وکیل الرعایایش مرتکب اعمالی شده اند که با معیارهای اخلاقی و حقوقی امروز نامی غیر از جنایت نمی توان بر آنها نهاد. بدیهی است که این کارها بخشی از فرهنگ سیاسی پیشامدرن بوده و اغلب در میان حاکمان و محکومان عادی و پذیرفته شده بوده اند. در فرهنگی که اعتقاد بر این بوده که «ملک و رعیت همه سلطان راست» دور از انتظار نیست، پادشاه خود را مختار و آزاد دانسته که بدون آنکه به کسی یا جایی پاسخگو باشد، مملکت را به دلخواه اداره و هر طور که خواست با رعیت رفتار کند.
دیگر اینکه دیوانه خواندن شاهان، از سوی محکومان و رعیت و مخالفان یا کسانی که به هر نحو از استبداد آسیب دیده اند، در واقع با هدف تحقیر آن فرد مستبد جبار در شرایط تاریخی صورت می گرفته که دیوانگی یک استیگمای فوق العاده عمیق و شدید بوده و برچسب دیوانگی موجب بی اعتباری و طرد فرد دیوانه می شده است. در زمانه ما که تلاش می شود، انگ و استیگمای ضمیمه شده بر بیمار روانی سترده شود و با این بیماران همچون بیماران جسمی برخورد و از آنها رفع تبعیض گردد، لازم است در دیوانه خواندن یا بیمار روانی دانستن مستبدان تاریخی به قصد تحقیر ، قدری احتیاط و تجدید نظر شود. (ادامه دارد)
@drsiminkazemi
مجله برای فردا/ شماره 19
سیمین کاظمی
دیوانگی دیکتاتورها فرضیه ای است که درباره بسیاری از حاکمان و قدرتمندان گذشته و حال جهان مطرح می شود. پاییز پدرسالار گابریل گارسیا مارکز نویسنده آمریکای جنوبی را شاید بتوان معروفترین ایده آل تایپ ادبی از یک دیکتاتور دیوانه دانست که با سبک رئالیسم جادویی، حکومت عجیب و غریب یک دیوانه تکیه داده بر مسند قدرت را روایت می کند.
اگر چه دیوانگی به تنهایی خطر یا آسیبی متوجه جامعه نمی کند، اما ترکیب آن با قدرت می تواند فاجعه آمیز و هراس انگیز باشد، از آن رو که هم کنترلش دشوار است و هم مقاومت در برابرش غیر ممکن می نُماید. دیکتاتور دیوانه درواقع تهدیدی است که مرزهای متعارف ستم را در نوردیده و تعدی او به حقوق محکومان از حد انتظار و تحمل آنها فراتر می رود. از همین رو می توان نتیجه گرفت که دیوانه پنداشتن یک حاکم مستبد، واکنشی اجتماعی به ستم و سرکوبگری و اِعمال قدرت اوست. کمبوجیه هخامنشی، نادرشاه افشار و آغامحمدخان قاجار نمونه مستبدانی هستند که به عنوان دیوانه و مجنون شناخته می شود و ویژگی این هر سه استبداد، ستم به رعیت و خشونت و سرکوب مخالفان بیش از سایر شاهان بوده است.
اکنون با برآمدن پزشکی نوین، دیوانگی و جنون همچون سایر وضعیت های جسمی و روانیِ نامطلوب، به طبقه بندی بیماری ها راه یافته و بر اساس معیارهای مشخص، نوعی اختلال روانی شناخته می شود. البته تشخیص بیماری روانی بر خلاف سایر تشخیص های پزشکی که مبتنی بر علایم و نشانه های جسمی و متکی بر پاراکلینیک است، با دشواری بیشتری مواجه است و بر اساس مشاوره و مصاحبه با بیمار و یا شکایات نزدیکان بیمار صورت می گیرد. این موضوع در غیاب بیمار و با گذشت زمان دشوارتر و گاه غیر ممکن می شود و در نتیجه چنین تشخیصی به زحمت می تواند به واقعیت نزدیک باشد. با این وجود برخی محققان بر اساس اسناد تاریخی به جا مانده سعی می کنند، فرضیه ها و پنداشته های مربوط به دیوانگی و جنون شاهان و شخصیت های تاریخی را بر اساس معیارهای علمی امروزی آزمون نموده و درصورت تأیید آن فرض ها جنون را به مثابه یک تشخیص پزشکی مطرح و به دیوانگی آن شخص صورت رسمی و معتبر بدهند.
در این میان باید توجه داشت که استفاده از برچسب دیوانگی یا تشخیص اختلال روانی برای مستبدان و حاکمان ستمکار اگر چه می تواند از جهاتی جذابیت داشته باشد، اما در بردارنده دو واقعیت مهم است که اغلب نادیده گرفته شده اند.
یکی اینکه بیمار روانی خواندن یک شخصیت مستبد تاریخی در واقع نوعی سلب مسؤولیت اعمالش از او و نسبت دادن تمام ستم ها و سرکوب هایی که مرتکب شده به وضعیت روانی اش است. وقتی شاهی به سبب اعمالش دیوانه خوانده می شود، خواه ناخواه قدرت غیرمشروط و غیرقابل کنترل او که خشونت و سرکوب و ستم را میسر می کند، نادیده گرفته می شود و موضوع از صورت مسأله ای که به ساخت سیاسی و اجتماعی مربوط می شود به یک مسأله ی فردی تقلیل می یابد. در الصاق برچسب دیوانگی به یک شاه یا شاهزاده، اغلب فراموش می شود که اقداماتی که او انجام داده به موقعیتش در یک ساخت سیاسی استبدادی و قدرت مطلق العنانی که به آن دست یافته، بازمی گردد و نه دیوانگی و جنون او. در سیستم استبدادی ایران تقریبا همه شاهان از شاه دادگر تا وکیل الرعایایش مرتکب اعمالی شده اند که با معیارهای اخلاقی و حقوقی امروز نامی غیر از جنایت نمی توان بر آنها نهاد. بدیهی است که این کارها بخشی از فرهنگ سیاسی پیشامدرن بوده و اغلب در میان حاکمان و محکومان عادی و پذیرفته شده بوده اند. در فرهنگی که اعتقاد بر این بوده که «ملک و رعیت همه سلطان راست» دور از انتظار نیست، پادشاه خود را مختار و آزاد دانسته که بدون آنکه به کسی یا جایی پاسخگو باشد، مملکت را به دلخواه اداره و هر طور که خواست با رعیت رفتار کند.
دیگر اینکه دیوانه خواندن شاهان، از سوی محکومان و رعیت و مخالفان یا کسانی که به هر نحو از استبداد آسیب دیده اند، در واقع با هدف تحقیر آن فرد مستبد جبار در شرایط تاریخی صورت می گرفته که دیوانگی یک استیگمای فوق العاده عمیق و شدید بوده و برچسب دیوانگی موجب بی اعتباری و طرد فرد دیوانه می شده است. در زمانه ما که تلاش می شود، انگ و استیگمای ضمیمه شده بر بیمار روانی سترده شود و با این بیماران همچون بیماران جسمی برخورد و از آنها رفع تبعیض گردد، لازم است در دیوانه خواندن یا بیمار روانی دانستن مستبدان تاریخی به قصد تحقیر ، قدری احتیاط و تجدید نظر شود. (ادامه دارد)
@drsiminkazemi
مجله برای فردا/ شماره 19