میخواستم برای تو داستانی بنویسم اما پشیمان شدم چون متن تو ارزش نوشتن یک نامه ی دوستانه را داشت.
دوست من. من تو را نمیشناسم همانطور که تو مرا. اما به خوبی می دانم که این خستگی ناشی از چیست. ما همانند دایره ای بی انتها همواره در گردش هستیم و چرا هیچ گاه استراحت نکرده ایم؟ دوست من.
آزادی ات را به کدام سایه ای فروخته ای؟
و من به تو میگویم بی توجه به برگ هایی که روزگاری دوستانت بودند، شکوفه زدن در سایه را بیاموز...تو برای ازادی نیازی به تابیدن آفتابِ دیگران نداری...نگذار که درخت بودن تو را ناامید از حرکت کند. چون که من و تو می دانیم، حرکت کردن به سمت رویا همیشه به معنی راه رفتن نیست.
-برای روز های زیبای تو
@DrowninInVertigo
دوست من. من تو را نمیشناسم همانطور که تو مرا. اما به خوبی می دانم که این خستگی ناشی از چیست. ما همانند دایره ای بی انتها همواره در گردش هستیم و چرا هیچ گاه استراحت نکرده ایم؟ دوست من.
آزادی ات را به کدام سایه ای فروخته ای؟
و من به تو میگویم بی توجه به برگ هایی که روزگاری دوستانت بودند، شکوفه زدن در سایه را بیاموز...تو برای ازادی نیازی به تابیدن آفتابِ دیگران نداری...نگذار که درخت بودن تو را ناامید از حرکت کند. چون که من و تو می دانیم، حرکت کردن به سمت رویا همیشه به معنی راه رفتن نیست.
-برای روز های زیبای تو
@DrowninInVertigo