داشتم واس خودم چای میریختم که یه لحظه حس کردم ی چیزیمو گم کردم
کلی اینور اونور کردم حس گنگی بود حسی بود ک خودمم نمیفمیدمش فقط میدونسم ی چیزیمو گم کردم
حس اون پسر بچه ای رو داشتم که ماشین اسباب بازیشو گم کرده بود ولی یادش نبود کجاس..
همون حس بود بعد کلی اینور اونور فهمیدم تورو گم کردم..
اره دقیقن تورو...
بین تموم این ساعت شلوغی لعنتی گمت کردم..راستشو بخای خودمم گم کردم..من خودم دقیقن اون روزی گم کردم ک داشتی موهامو نوازش میکردی و میخندیدی..لعنتی باز خندعات یادم افتادا!
انقدری محو تو خیال با تو شدم ک سوختگی دسمم حس نکردم..اره حس نکردم.