#پارت_14🌩🖇
ماهور گفت: میخوای باور کن میخوای نکن
گفتم: خب الان من اینجا چیکار کنم؟
ماهور گفت: من چمیدونم برو شام درست کن
گفتم: مگه من خدمتکارتم؟
ماهور گفت: نه، ولی خب زن آیندمی
گونه هام سرخ شده بود
گفتم: توهم باید کمک کنی
ماهور گفت: چشممم
مشغول آشپزی شدیم و ساعت ۱۰ بود که غذامون حاضر شد
ماهور داشت سفره رو میچید و منم رفتم دست و صورتمو بشورم
مشغول غذا خوردن شدیم،
ماهور دستشو گزاشت رو دستم و گفت:
آسمان من خیلی دوست دارم!
شاید غیر عادی به نظر بیاد ولی من تو این چند روز عاشقت شدم..
خندیدم و گفتم: منم همینطور
یه جعبه کوچیک رو باز کرد
یه انگشتر خیلی گوگولی داخلش بود
ماهور گفت: درخواست دوستیمو قبول میکنی؟!
گفتم: قبووول میکنم
ماهور انگشترو گزاشت تو دستم و از جاش پاشد و اومد بغلم کرد و سرمو بوسید
گفتم: خیلی یهویی شد
ماهور گفت: آره عشق همینه دیگه
مشغول خوردن غذا و حرف زدن شدیم
بعد از اینکه غذا تموم شد
ماهور به باراد زنگ زد و گفت بیان اینجا فیلم ببینیم
باراد و تابان بعد ۵مین اومدن
ماهور گفت: باراد من صبر نکردم همین الان بش گفتم
باراد خندید و گفت: عیب نداره تو یه روز هممون وارد رابطه شدیم
ماهور یه فیلم عاشقانه گزاشت و مشغول دیدن فیلم شدیم
۲ ساعت بعد...
منو تابان رفتیم خونه خودمون و اونقدر خسته بودم که وایساده داشت خوابم میبرد
لباسامو دراوردم و نشستم رو مبل
گفتم: تابان به نظرت الان برای رل زدن زود نیست؟
تابان گفت: نمیدونم ولی دیگه داریم میریم تو ۲۳ سالگی
انگشترمو به تابان نشون دادم و گفتم: خوشگله نه؟
تابان گفت: آره خیلی خوشگله
گفتم: من میرم بخوابم فردا باید بریم دانشگاه ها
تابان گفت: منم الان میخوابم
افتادم رو تخت و خوابم برد..
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni
ماهور گفت: میخوای باور کن میخوای نکن
گفتم: خب الان من اینجا چیکار کنم؟
ماهور گفت: من چمیدونم برو شام درست کن
گفتم: مگه من خدمتکارتم؟
ماهور گفت: نه، ولی خب زن آیندمی
گونه هام سرخ شده بود
گفتم: توهم باید کمک کنی
ماهور گفت: چشممم
مشغول آشپزی شدیم و ساعت ۱۰ بود که غذامون حاضر شد
ماهور داشت سفره رو میچید و منم رفتم دست و صورتمو بشورم
مشغول غذا خوردن شدیم،
ماهور دستشو گزاشت رو دستم و گفت:
آسمان من خیلی دوست دارم!
شاید غیر عادی به نظر بیاد ولی من تو این چند روز عاشقت شدم..
خندیدم و گفتم: منم همینطور
یه جعبه کوچیک رو باز کرد
یه انگشتر خیلی گوگولی داخلش بود
ماهور گفت: درخواست دوستیمو قبول میکنی؟!
گفتم: قبووول میکنم
ماهور انگشترو گزاشت تو دستم و از جاش پاشد و اومد بغلم کرد و سرمو بوسید
گفتم: خیلی یهویی شد
ماهور گفت: آره عشق همینه دیگه
مشغول خوردن غذا و حرف زدن شدیم
بعد از اینکه غذا تموم شد
ماهور به باراد زنگ زد و گفت بیان اینجا فیلم ببینیم
باراد و تابان بعد ۵مین اومدن
ماهور گفت: باراد من صبر نکردم همین الان بش گفتم
باراد خندید و گفت: عیب نداره تو یه روز هممون وارد رابطه شدیم
ماهور یه فیلم عاشقانه گزاشت و مشغول دیدن فیلم شدیم
۲ ساعت بعد...
منو تابان رفتیم خونه خودمون و اونقدر خسته بودم که وایساده داشت خوابم میبرد
لباسامو دراوردم و نشستم رو مبل
گفتم: تابان به نظرت الان برای رل زدن زود نیست؟
تابان گفت: نمیدونم ولی دیگه داریم میریم تو ۲۳ سالگی
انگشترمو به تابان نشون دادم و گفتم: خوشگله نه؟
تابان گفت: آره خیلی خوشگله
گفتم: من میرم بخوابم فردا باید بریم دانشگاه ها
تابان گفت: منم الان میخوابم
افتادم رو تخت و خوابم برد..
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni