وقت نماز ظهر، هنگام زوال آفتاب است
☑️ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رضی الله عنه : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ خَرَجَ حِينَ زَاغَتِ الشَّمْسُ، فَصَلَّى الظُّهْرَ، فَقَامَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَذَكَرَ السَّاعَةَ، فَذَكَرَ أَنَّ فِيهَا أُمُورًا عِظَامًا، ثمَّ قَالَ: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَسْأَلَ عَنْ شَيْءٍ فَلْيَسْأَلْ، فَلا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ إِلا أَخْبَرْتُكُمْ مَا دُمْتُ فِي مَقَامِي هَذَا». فَأَكْثرَ النَّاسُ فِي الْبُكَاءِ، وَأَكْثرَ أَنْ يَقُولَ: «سَلُونِي». فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حُذَافَةَ السَّهْمِيُّ فَقَالَ: مَنْ أَبِي؟ قَالَ: «أَبُوكَ حُذَافَةُ». ثمَّ أَكْثرَ أَنْ يَقُولَ: «سَلُونِي». فَبَرَكَ عُمَرُ عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَقَالَ: رَضِينَا بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلامِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا، فَسَكَتَ. ثمَّ قَالَ: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ آنِفًا، فِي عُرْضِ هَذَا الْحَائِطِ، فَلَمْ أَرَ كَالْخَيْرِ وَالشَّرِّ». (بخارى:540)
🔘ترجمه: انس ابن مالك رضی الله عنه ميگويد: روزي، بعد از زوال آفتاب، رسول الله ﷺ به مسجد آمد و نماز ظهر را اقامه نمود. سپس، به منبر رفت و دربارة قيامت و اينكه در آن روز، حوادث بسيار مهمي به وقوع خواهد پيوست، سخن گفت و فرمود: «هركس، سؤالي دارد، بپرسد. تا زماني كه اينجا نشسته ام به همة سؤالات شما، پاسخ خواهم داد». مردم بشدت گريه مي كردند و آنحضرت ﷺ چندين بار فرمود: «سؤال كنيد». در آن ميان، عبدالله بن حذافه برخاست و پرسيد: پدر من كيست؟ رسول الله ﷺ فرمود: پدر تو، حذافه است. رسول خدا ﷺ دوباره فرمود: «سؤال كنيد». آنگاه، عمر ابن خطاب رضی الله عنه دو زانو نشست و عرض كرد:«خدا را بعنوان پروردگار، اسلام را بعنوان دين و محمد ﷺ را بعنوان پيامبر، قبول داريم و به آن، خرسنديم». رسول الله ﷺ پس از اندكي سكوت، فرمود: « هم اكنون، بهشت و دوزخ، روي اين ديوار، بر من عرضه شد. تاكنون چيزي به زيبائي بهشت و زشتي دوزخ، نديدهام».
☑️ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رضی الله عنه : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ خَرَجَ حِينَ زَاغَتِ الشَّمْسُ، فَصَلَّى الظُّهْرَ، فَقَامَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَذَكَرَ السَّاعَةَ، فَذَكَرَ أَنَّ فِيهَا أُمُورًا عِظَامًا، ثمَّ قَالَ: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَسْأَلَ عَنْ شَيْءٍ فَلْيَسْأَلْ، فَلا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ إِلا أَخْبَرْتُكُمْ مَا دُمْتُ فِي مَقَامِي هَذَا». فَأَكْثرَ النَّاسُ فِي الْبُكَاءِ، وَأَكْثرَ أَنْ يَقُولَ: «سَلُونِي». فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حُذَافَةَ السَّهْمِيُّ فَقَالَ: مَنْ أَبِي؟ قَالَ: «أَبُوكَ حُذَافَةُ». ثمَّ أَكْثرَ أَنْ يَقُولَ: «سَلُونِي». فَبَرَكَ عُمَرُ عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَقَالَ: رَضِينَا بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلامِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا، فَسَكَتَ. ثمَّ قَالَ: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ آنِفًا، فِي عُرْضِ هَذَا الْحَائِطِ، فَلَمْ أَرَ كَالْخَيْرِ وَالشَّرِّ». (بخارى:540)
🔘ترجمه: انس ابن مالك رضی الله عنه ميگويد: روزي، بعد از زوال آفتاب، رسول الله ﷺ به مسجد آمد و نماز ظهر را اقامه نمود. سپس، به منبر رفت و دربارة قيامت و اينكه در آن روز، حوادث بسيار مهمي به وقوع خواهد پيوست، سخن گفت و فرمود: «هركس، سؤالي دارد، بپرسد. تا زماني كه اينجا نشسته ام به همة سؤالات شما، پاسخ خواهم داد». مردم بشدت گريه مي كردند و آنحضرت ﷺ چندين بار فرمود: «سؤال كنيد». در آن ميان، عبدالله بن حذافه برخاست و پرسيد: پدر من كيست؟ رسول الله ﷺ فرمود: پدر تو، حذافه است. رسول خدا ﷺ دوباره فرمود: «سؤال كنيد». آنگاه، عمر ابن خطاب رضی الله عنه دو زانو نشست و عرض كرد:«خدا را بعنوان پروردگار، اسلام را بعنوان دين و محمد ﷺ را بعنوان پيامبر، قبول داريم و به آن، خرسنديم». رسول الله ﷺ پس از اندكي سكوت، فرمود: « هم اكنون، بهشت و دوزخ، روي اين ديوار، بر من عرضه شد. تاكنون چيزي به زيبائي بهشت و زشتي دوزخ، نديدهام».