شکوفه ی صورتی زیبا از دست درخت هلو رها و شد و خودشو به پنجره ی خونه کوچیک روبروی باغچه رسوند..خونه ای که حتی از پشت پنجره های ارزونش هم می شد گرمای عشق و صمیمیت بین ساکنینش رو حس کرد داخل خونه بوی رنگ و وسایل نو پخش شده بود و بینی رو قلقلک می داد پسر جوونی داخل اتاق ته راهرو با جدیت تمام در حال رنگ کردن دیوار های کرمی بود و انقدر محو کارش شده بود که اصلا متوجه اومدن همسرش به اتاق نشد تا جایی که پسر بزرگ تر کلافه از بی توجهیش قلموی رنگی کنار کارتون اسباب بازی ها رو برداشت و با ملایمت پشت گردن همسر کوچولوش رو نوازش کرد تن بکهیون از سردی ناگهانی رنگ روی پوست حساسش لرزید و با اخم مصنوعی برگشت سمت پسر قد بلند _این چه کاریه یول ترسیدم
چانیول با شیطنت شونه هاشو بالا انداخت و گفت _به من چه انقدر غرق کارت شده بودی که اصلا نفهمیدی من کی اومدم..
قلمو رو سمت پسر کوچیک تر نشونه گرفت _فک نکن حواسم نیست هیون هنوز نیومده داری به اون فسقلی بیشتر از من توجه می کنی
بکهیون نگاهی به لبای بالا اومده چانیول و چشمای دلخورش انداخت و با خنده لباشو بوسید _ادای بچه هارو در نیار بیا کمک کن دو روز دیگه باید سونگمین و تحویل بگیریم ولی اینجا هنوز رنگ نشده و وسایل اتاقشم تکمیل نیست
با نگرانی نگاهشو دور اتاق چرخوند _به نظرت اینجا براش کوچیک نیست؟ شاید باید اتاق کار و خالی می کردیم و وسایل و اونجا براش میچیدیم البته اتاق خودمونم خوبه میتونستیم کارگر بگیریم و کارا رو سریع تر پیش ببریم اصلا شاید باید خونه رو عوض..
_یاااا هیونی..
حرفاش با صدای بلند همسرش قطع شد و پیشونیشو آروم خاروند _ببخشید باز زیاده روی کردم
چانیول لبخند زد و بازو های ظریف بکهیونو بین دستاش فشار داد _به نظرم بهتره یکم استراحت کنی واسه امروز بسه خسته شدی یکم دیگه خودم دست به کار میشم و بقیش و انجام میدم اما فعلا..
چشمکی زد و از تو جیب کت اسپرت سورمه ای رنگش (که در واقع هدیه تولد دو سال پیشش از بکهیون بود) بسته پاستیل و بیرون اورد _داداااا بفرمایید یه بسته پاستیل خوشمزه واسه پسر کوچولوی خودم
چشمای بکهیون به همراه لبای صورتیش به خنده باز شد بسته پاستیل و از بین دستای بزرگ چانیول و قاپید و مشغول باز کردنش شد _ممنون یول واقعا بهش نیاز داشتم
چانیول خندید و در حالیکه کتش رو از تنش در می اورد گفت _منم به خنده هات نیاز داشتم هیون
چانیول با شیطنت شونه هاشو بالا انداخت و گفت _به من چه انقدر غرق کارت شده بودی که اصلا نفهمیدی من کی اومدم..
قلمو رو سمت پسر کوچیک تر نشونه گرفت _فک نکن حواسم نیست هیون هنوز نیومده داری به اون فسقلی بیشتر از من توجه می کنی
بکهیون نگاهی به لبای بالا اومده چانیول و چشمای دلخورش انداخت و با خنده لباشو بوسید _ادای بچه هارو در نیار بیا کمک کن دو روز دیگه باید سونگمین و تحویل بگیریم ولی اینجا هنوز رنگ نشده و وسایل اتاقشم تکمیل نیست
با نگرانی نگاهشو دور اتاق چرخوند _به نظرت اینجا براش کوچیک نیست؟ شاید باید اتاق کار و خالی می کردیم و وسایل و اونجا براش میچیدیم البته اتاق خودمونم خوبه میتونستیم کارگر بگیریم و کارا رو سریع تر پیش ببریم اصلا شاید باید خونه رو عوض..
_یاااا هیونی..
حرفاش با صدای بلند همسرش قطع شد و پیشونیشو آروم خاروند _ببخشید باز زیاده روی کردم
چانیول لبخند زد و بازو های ظریف بکهیونو بین دستاش فشار داد _به نظرم بهتره یکم استراحت کنی واسه امروز بسه خسته شدی یکم دیگه خودم دست به کار میشم و بقیش و انجام میدم اما فعلا..
چشمکی زد و از تو جیب کت اسپرت سورمه ای رنگش (که در واقع هدیه تولد دو سال پیشش از بکهیون بود) بسته پاستیل و بیرون اورد _داداااا بفرمایید یه بسته پاستیل خوشمزه واسه پسر کوچولوی خودم
چشمای بکهیون به همراه لبای صورتیش به خنده باز شد بسته پاستیل و از بین دستای بزرگ چانیول و قاپید و مشغول باز کردنش شد _ممنون یول واقعا بهش نیاز داشتم
چانیول خندید و در حالیکه کتش رو از تنش در می اورد گفت _منم به خنده هات نیاز داشتم هیون