هیچ چیز راحتم نمیکند.
نه دریا
نه آفتاب
نه درختها
نه آدمها
نه فیلمها
نه لباسهایی که تازه خریدهام.
نمیدانم چه کار کنم.
بروم و سرم را به درختها بکوبم.
داد بزنم.
گریه کنم.
نمیدانم نمیدانم !
_از نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
نه دریا
نه آفتاب
نه درختها
نه آدمها
نه فیلمها
نه لباسهایی که تازه خریدهام.
نمیدانم چه کار کنم.
بروم و سرم را به درختها بکوبم.
داد بزنم.
گریه کنم.
نمیدانم نمیدانم !
_از نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان