يوسفِ هور
روزهاي پاياني ارديبهشت ماه سال ٨٩، يكي از دفترهاي ناتمام جنگ هشت ساله، به برگ آخر رسيد و پس از سال ها بي خبري و گمنامي، نام بلند سردار شهيد علي هاشمي دوباره ورد زبان ها شد. تلاش هاي فراوان گروه هاي تفحص براي كشف جنازه شهيد هاشمي و هم رزمانش در هورالعظيم به ثمر نشست و پيكر سرافراز او به ايران بازگشت. نسل پس از جنگ به عنوان حلقه وصل ميان راويان جنگ و نسل هاي آتي، در بازخواني تاريخ جنگ وظيفه يي خطير و دشوار را در پيش دارد، قدم برداشتن روي مرز باريك روايتگري، آسيب شناسي و شناخت جنگ تحميلي به دور از كاسب كاري هاي سياسي و جناحي و انتقال ميراث آن به نسل هاي بعد، از اين جمله اند. اما قصه علي هاشمي چه بود؟تُهل در گويش جنوبي ها به ني زارهايي مي گويند كه از ريشه به هم پيوند مي خورند و در ميان هور يك جزيره كوچك را درست مي كنند. هور دنياي رازآلود و غريبي است، گويي تمام غربت دنيا را ريخته اند توي تهل هور... مي خواندت و مي ترساندت. انگار يك صدايي از درون نيزارهاي غريب مي خواندت: من محصور مانده ام، بيا. وقتي كه جنگيدن روي زمين دشوار و ناممكن شد بايد دل به دريا و تن به هور سپرد. اروندرود هم آب بود، آب پيدا كه عراقي ها رويش خيمه زده بودند و در بالاو پايين آب تسلط داشتند. مي ماند هور، هور العظيم. هور دنيايي بود به مساحت هزار كيلومتر و انگار وسعتش تنه به تنه جهان مي زد... چه آنكه عراقي ها رهايش كرده بودند و گمان نمي بردند ايران روزي از هور از همين هور ترس آور ورود پيدا كند. در اين اوضاع و احوال، قرارگاهي سري با عنوان نصرت براي باز شدن گره هاي جنگ شكل گرفت و فرمانده آن يك جوان عرب اهوازي بود به نام علي هاشمي. علي هاشمي، با يك گروه پنجاه نفره چندين ماه در هور زندگي كرد، بارها تا خاك عراق رفت و آمد و هور را براي نبرد مثل زمين آماده كرد. ويژگي هاي آبي - خاكي هر بخش آن، وجب به وجب، سانت به سانت مشخص شده بود: خيبر به پا شد، هور آتش گرفت و جزاير مجنون تصرف شد. علي هاشمي ديگر ستاره يي بود... اهل جنگ فهميده بودند كه علي هاشمي در هور چه كرد. قرارگاه شناسايي و اطلاعات عملياتي نصرت به فرماندهي علي هاشمي ٥ سال در هور و تمام محورهاي آبي جنوب، عراق را پشت خط نگه داشت. در اين سال ها نزديك ترين رفقاي علي هاشمي كه با هم هور را تبديل به حياط خلوت ايران كردند يك به يك شهيد مي شدند، هركدام پرچمي بودند كه مي افتادند و علي تنها شده بود با پرچمي در دست، در دل هور، ميان جزاير مجنون. خرداد و تير ٦٧ عرصه به جزيره تنگ آمده بود. عراق بمباران ديوانه واري را شروع كرده بود. نصرتي ها در جزيره مانده بودند و يك به يك شهيد شدند. مانده بودند ٤ يا ٥ نفر كه هليكوپتر عراقي آمد در مقر قرارگاه نصرت در جزيره و آخرين صداي علي هاشمي كه به نيروهايش دستور مي داد برويد ميان نيزارها در تاريخ ثبت شد. چند ساعت قبل، چند روز قبل، چند هفته قبل هرچه به علي هاشمي گفته بودند از جزاير بازگردد، زير بار نرفته بود. جزيره فرزند علي هاشمي شده بود، تمام همرزمانش در همان جزيره دفن شدند. چطور مي توانست جزيره را ميان هور بگذارد و برگردد. با تصرف جزاير توسط عراق ديگر معلوم نشد علي هاشمي چه شد... شهيد شد يا اسير؟ قريب به ١٥ سال هيچ حرفي از علي هاشمي زده نمي شد. مبادا در عراق اسير باشد و بفهمند چه شاه ماهي اي را به تور انداخته اند. با اين حال پس از سقوط صدام و آمدن اسراي ايراني، چشم انتظاري ها براي حيات علي هاشمي چند هفته يي طول كشيد و... باز هم علي هاشمي به غربت هور رفت، فراموش شد. علي هاشمي كه نيامد همه گفتند شهيد شده و به كارشان رسيدند. سال ٨٩ جنازه علي هاشمي در هور پس از چندين سال تفحص كشف شد و خوزستان افتخار شهادت علي هاشمي و دفن قليلي از استخوان هايش در خاك خود را پيدا كرد. حالاچند سالي است كه مي شود با خيال راحت از علي هاشمي، عظمتش و ابتكاراتش صحبت كرد اما ديگر كسي حالش را ندارد. خاك آدم را سرد مي كند و دنيا محل فراموشي است. علي هاشمي در تهل هاي ميانه هور در دل آن نيزار ها با لبخند نگاه شان مي كند و انگار جاي خوبي دارد در دل هور. آخر هم از جزيره جدا نشد. من اما به شما مي گويم قصه علي هاشمي چه بود: هور العظيم را شكافت و خودش لاي نيزارهاي غمگين آن فراموش شد، به قول سيدحسن حسيني شاعر: پيدا شد و چرخي زد و در خون گم شد.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2953155
روزهاي پاياني ارديبهشت ماه سال ٨٩، يكي از دفترهاي ناتمام جنگ هشت ساله، به برگ آخر رسيد و پس از سال ها بي خبري و گمنامي، نام بلند سردار شهيد علي هاشمي دوباره ورد زبان ها شد. تلاش هاي فراوان گروه هاي تفحص براي كشف جنازه شهيد هاشمي و هم رزمانش در هورالعظيم به ثمر نشست و پيكر سرافراز او به ايران بازگشت. نسل پس از جنگ به عنوان حلقه وصل ميان راويان جنگ و نسل هاي آتي، در بازخواني تاريخ جنگ وظيفه يي خطير و دشوار را در پيش دارد، قدم برداشتن روي مرز باريك روايتگري، آسيب شناسي و شناخت جنگ تحميلي به دور از كاسب كاري هاي سياسي و جناحي و انتقال ميراث آن به نسل هاي بعد، از اين جمله اند. اما قصه علي هاشمي چه بود؟تُهل در گويش جنوبي ها به ني زارهايي مي گويند كه از ريشه به هم پيوند مي خورند و در ميان هور يك جزيره كوچك را درست مي كنند. هور دنياي رازآلود و غريبي است، گويي تمام غربت دنيا را ريخته اند توي تهل هور... مي خواندت و مي ترساندت. انگار يك صدايي از درون نيزارهاي غريب مي خواندت: من محصور مانده ام، بيا. وقتي كه جنگيدن روي زمين دشوار و ناممكن شد بايد دل به دريا و تن به هور سپرد. اروندرود هم آب بود، آب پيدا كه عراقي ها رويش خيمه زده بودند و در بالاو پايين آب تسلط داشتند. مي ماند هور، هور العظيم. هور دنيايي بود به مساحت هزار كيلومتر و انگار وسعتش تنه به تنه جهان مي زد... چه آنكه عراقي ها رهايش كرده بودند و گمان نمي بردند ايران روزي از هور از همين هور ترس آور ورود پيدا كند. در اين اوضاع و احوال، قرارگاهي سري با عنوان نصرت براي باز شدن گره هاي جنگ شكل گرفت و فرمانده آن يك جوان عرب اهوازي بود به نام علي هاشمي. علي هاشمي، با يك گروه پنجاه نفره چندين ماه در هور زندگي كرد، بارها تا خاك عراق رفت و آمد و هور را براي نبرد مثل زمين آماده كرد. ويژگي هاي آبي - خاكي هر بخش آن، وجب به وجب، سانت به سانت مشخص شده بود: خيبر به پا شد، هور آتش گرفت و جزاير مجنون تصرف شد. علي هاشمي ديگر ستاره يي بود... اهل جنگ فهميده بودند كه علي هاشمي در هور چه كرد. قرارگاه شناسايي و اطلاعات عملياتي نصرت به فرماندهي علي هاشمي ٥ سال در هور و تمام محورهاي آبي جنوب، عراق را پشت خط نگه داشت. در اين سال ها نزديك ترين رفقاي علي هاشمي كه با هم هور را تبديل به حياط خلوت ايران كردند يك به يك شهيد مي شدند، هركدام پرچمي بودند كه مي افتادند و علي تنها شده بود با پرچمي در دست، در دل هور، ميان جزاير مجنون. خرداد و تير ٦٧ عرصه به جزيره تنگ آمده بود. عراق بمباران ديوانه واري را شروع كرده بود. نصرتي ها در جزيره مانده بودند و يك به يك شهيد شدند. مانده بودند ٤ يا ٥ نفر كه هليكوپتر عراقي آمد در مقر قرارگاه نصرت در جزيره و آخرين صداي علي هاشمي كه به نيروهايش دستور مي داد برويد ميان نيزارها در تاريخ ثبت شد. چند ساعت قبل، چند روز قبل، چند هفته قبل هرچه به علي هاشمي گفته بودند از جزاير بازگردد، زير بار نرفته بود. جزيره فرزند علي هاشمي شده بود، تمام همرزمانش در همان جزيره دفن شدند. چطور مي توانست جزيره را ميان هور بگذارد و برگردد. با تصرف جزاير توسط عراق ديگر معلوم نشد علي هاشمي چه شد... شهيد شد يا اسير؟ قريب به ١٥ سال هيچ حرفي از علي هاشمي زده نمي شد. مبادا در عراق اسير باشد و بفهمند چه شاه ماهي اي را به تور انداخته اند. با اين حال پس از سقوط صدام و آمدن اسراي ايراني، چشم انتظاري ها براي حيات علي هاشمي چند هفته يي طول كشيد و... باز هم علي هاشمي به غربت هور رفت، فراموش شد. علي هاشمي كه نيامد همه گفتند شهيد شده و به كارشان رسيدند. سال ٨٩ جنازه علي هاشمي در هور پس از چندين سال تفحص كشف شد و خوزستان افتخار شهادت علي هاشمي و دفن قليلي از استخوان هايش در خاك خود را پيدا كرد. حالاچند سالي است كه مي شود با خيال راحت از علي هاشمي، عظمتش و ابتكاراتش صحبت كرد اما ديگر كسي حالش را ندارد. خاك آدم را سرد مي كند و دنيا محل فراموشي است. علي هاشمي در تهل هاي ميانه هور در دل آن نيزار ها با لبخند نگاه شان مي كند و انگار جاي خوبي دارد در دل هور. آخر هم از جزيره جدا نشد. من اما به شما مي گويم قصه علي هاشمي چه بود: هور العظيم را شكافت و خودش لاي نيزارهاي غمگين آن فراموش شد، به قول سيدحسن حسيني شاعر: پيدا شد و چرخي زد و در خون گم شد.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2953155