کاشکی میشد دستتو بگیرم باهم فرار کنیم تو دل جنگل. باهم از دست تموم چیزایی که اذیتمون میکنن فرار کنیم. انقدر بدوییم که خستگی بهمون غلبه کنه؛ و روی خاک دراز بکشیم.
چشمامونو ببندیم و باهم از ارزوهامون حرف بزنیم و من چشامو باز کنم و نگاهت کنم.
بعد که متوجه سنگینی نگاهم شدی بپرسی ازم "چی میگفتم؟اصلا به حرفام توجه کردی؟" و من بخندم و بگم: "نه ولی میدونی خیلی قشنگه لبخندات؟" اون موقع که تو شوکه شدی از حرفای یهوییم دستمو که تا اون موقع تکیهگاهم شده بود برای نگاه کردن بهت ازاد کنم و دوباره کنارت دراز بکشم.
باهم سکوت کنیم و فکر کنیم. میدونم که من قراره به تو فکر کنم و اما تو؟