•◇• خسته که میشد چشمهایش را میبست و به دوقلوهایش فکر میکرد که وقتی به دنیا بیایند لباسهای شبیه هم تنشان کند و توی چهرهشان زل بزند و شاید فرقی پیدا کند و با ذوق به همسرش نشان دهد.
اما حالا پشت در اتاق آی سی یو، بستن چشمها هم خستگیاش را نمیپراند.
صدای سرفههای خشک و ممتد همسرش میپیچید توی سرش و چهره سرخ تبآلودش از جلوی چشمهایش محو نمیشد.
خبر که رسید بغض چنگ انداخت به گلویش. خودش را رساند به حیاط پشتی بیمارستان. نشست، چشمانش را بست و خودش را در عبایش مچاله کرد.
هنوز نظافت چند مریض مانده بود و تیکشیدن اتاقهای طبقه همکف.
| مولود توکلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اما حالا پشت در اتاق آی سی یو، بستن چشمها هم خستگیاش را نمیپراند.
صدای سرفههای خشک و ممتد همسرش میپیچید توی سرش و چهره سرخ تبآلودش از جلوی چشمهایش محو نمیشد.
خبر که رسید بغض چنگ انداخت به گلویش. خودش را رساند به حیاط پشتی بیمارستان. نشست، چشمانش را بست و خودش را در عبایش مچاله کرد.
هنوز نظافت چند مریض مانده بود و تیکشیدن اتاقهای طبقه همکف.
| مولود توکلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir