قبلا عاشق شب بودم
شب که میشد یه آرامش خاصی داشتم
عاشق این بودم که بخوابم زیر آسمونِ سیاهِ شب و زل بزنم
به ستارهها..
نمیدونم چیشد که یهو این همه از شب متنفر شدم
ساعت که از 12 گذشت انگار یکی غمایِ عالمُ همشو یکجا خالی کرد تو دلِ من..
گریه،
بغض،
حالِ بد
نمیدونم!
واقعا نمیدونم..
فقط دلم میخاد تا جایی که صدام میرسه فریاد بزنم:
_ ازت متنفرممممم شب:)