ا بزرگ بود دستشویش هم خیلی دور بود
بلاخره رسیدمو دست و صورتم رو شستم
توی راهرو بودم حدود پنجاه تا پله رو دوباره بالا اومدم همه در حال کار بودن خیلی شلوغ بود
قسمتی ک کار مدی رو انجام میدادن رفتم
هیچکی اونجا نبود ینی کسانی ک دنبالشون بودن نبودن هیچ کدومشون
فقط یه سرباز دم در اتاق افسر،وایستاده بود .
نزدیکش شدم
+رعیست و بقیه کجان؟
سرش پایین بود سرشو بالا آورد سر تا پاهام رو نظارت کرد
-شما؟
+پروییش ب تو یکی نیومده
داشت رو اعصابم میرفت.
-مجوز ورود ب خونه یه مرده رو گرفتن الانم رفتن ببینن چخبره!.
اگه شما همون دوتا پسره هستین شنیدم ک گفتن اگه تو و اون رو ببینن بد میشه تازه شایدم شر راه بندازید
با یه نیشخند مسخره گفت .
اعصابم بهم ریخت
آخه ینی چی ما باید حتما اونجا باشیم تازه شایدم اون دوتا رو اصلا خونش نبره شاید ببره قایم کنه. پیش زین رفتم و همه چیزو گفتم ما میدونستیم پلیسا نمیتونن هیچ کاری کنن پ خودمون دست ب کار شدیم:))))🥀
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲
https://t.me/BiChatBot?start=sc-182228254➷
@MADDIE_PM ➷
@Maddie_ziglerm➷ ••#Life_love_dream🎫
این پارت طولانی بود 🌈
اگه بد بود معذرت میخوام چون یکم سخته ک بخوای یه اتفاق خیلی طولانی رو توی چند تا پارت تمومش کنی و من تموم سعیمو کردم
نظرو ک بدید دیگه این همه تایپیدم:)))♥️