امروز بهطور اتفاقی ویسی که از تو به یادگار داشتم، پخش شد. با پخش شدن ویس درون من هم متلاشی و پخشوپلا شد.
نمیدانم، بخاطر دلتنگی بود یا ترس از عادات..
تکلیف دلتنگی که روشن است! فکر میکنم قرار است روزی از دلتنگی سنکوپ کنم و بمیرم.
و اما ترس..
اگر از من بپرسند که آدمیزاد چیست؟ محتملاً بگویم بندهی عادتها.. ازیرا که فیالفور با همهچیز خو میگیرد و گاهی ممکن است جانش به لب برسد تا به چشم یکچیز پیشپا افتاده به آن بنگرد ولی باز هم آخر سر به آن عادت میکند و همهچیز عادی میشود. حتی اگر بخواهد مقاومت کند و چیزی را نپذیرد، سرانجام باید تسلیم شود.
شاید تنها چیزی که نمیشود در مقابل آن گردن ننهی، «زمان» است. در برابر زمان همه رام و مطیعاند. بقولی «دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز هرگز.»
نمیدانم، بخاطر دلتنگی بود یا ترس از عادات..
تکلیف دلتنگی که روشن است! فکر میکنم قرار است روزی از دلتنگی سنکوپ کنم و بمیرم.
و اما ترس..
اگر از من بپرسند که آدمیزاد چیست؟ محتملاً بگویم بندهی عادتها.. ازیرا که فیالفور با همهچیز خو میگیرد و گاهی ممکن است جانش به لب برسد تا به چشم یکچیز پیشپا افتاده به آن بنگرد ولی باز هم آخر سر به آن عادت میکند و همهچیز عادی میشود. حتی اگر بخواهد مقاومت کند و چیزی را نپذیرد، سرانجام باید تسلیم شود.
شاید تنها چیزی که نمیشود در مقابل آن گردن ننهی، «زمان» است. در برابر زمان همه رام و مطیعاند. بقولی «دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز هرگز.»