مهسا دلیلی شعاعی🌙


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


در آرزوی نویسندگی❤
نظرات و پیشنهادات و از این جور حرفا
https://t.me/BChatBot?start=sc-114121-CVJOHe3

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


چقد میخوامت آقا(این جمله فقط واسه خودته)🖤


واقعیت هم اینه که همه می‌رن تو می‌مونی برام. حسین؛ آقام.


گوش بدین خیلی خوبه🤦🏻‍♀


از آن‌جایی که وسط چله‌ی تابستانیم، هوا سرد نیست. ولی کاش بود. کاش برف می‌بارید. اصلا یخ می‌بارید و می‌خورد به پنجره‌ی اتاقم و صدای قشنگی تولید می‌کرد. من هم در حالی که بخار چای به صورتم می‌خورد، مچاله می‌شدم زیر پتو. من در هوای سرد خیلی احساس بهتری دارم. خدا را شکر چیزی به پاییز نمانده. 🍁🌧


داریخماخ [ترکی] چیزی میان دلتنگی، و بی حوصلگی. نه این و نه آن، هم این و هم آن.




شاید همه ما کسی را داریم که شب ها به عکس هایمان نگاه میکند و از دور قربان صدقه یِ چشم و ابروهای سیاهمان میرود، شاید کسی را داریم که هرلحظه منتظر زنگ و پیامی از ماست که خوشحالی روز ها و شب هایش را با همان ها بسازد،نمیدانم ولی این ها همه اما و اگرهایی هست که در خیالات من موج میزد...


من از کشورم متنفر نیستم از قوانین و اوضاعی که تو کشورمه متنفر و بیزارم، قتل ، تجاوز، فقر و.... این جا جهان سومم عقب تره خیلیییی عقب تر.
من عصبانیم خیلی عصبانی
دونه دونه داره روایت تعرض و تجاوز آقایونی درمیاد.آقایونی که خودشون شاید گاهی وقتا دم از حقوق زن میزدن.یه گیجی عجیبیه! اینکه آدم‌ها بعد از سالها دارن حرف می‌زنن. اما یه نکته‌ی جالبی این وسط هست. اینکه تمام این دخترها و زن‌ها شاید خیلی زودتر می‌تونستن حرف بزنن.اما چرا حرف نزدن؟ دقیقا ما از چی می‌ترسیم؟ از آبرو؟ از از دست دادن شغل؟ از قضاوت شدن؟ کجا، دقیقا کجا، در چندسالگی رفت تو مخمون که اگر حقت رو خوردن، مالوندنت و... خفه شو چون تو جنس دومی؟ تجاوز فقط یکی از معضلات ماست فقط یکی!
فقر بیداد میکنه اختلاف طبقاتی هرروز و هرروز تو کشور من بیشتر میشه و من هیچ‌کاری نمیتونم انجام بدم، من زجر میکشم وقتی می بینم یک نفر برای درآوردن خرجش باید خودفروشی کنه و هزارتا کثافت کاریه دیگ، توی قاموس من خودفروشی فقط به تن و بدن مربوط نمیشه فروختن وجدان هم یه جور خودفروشیه😏
عشق، از دوست داشتن کثیف ترین معنا رو ساختن و تعهد رو به بازی گرفتن میگن اینا تاثیر شبکه های ماهواره ای که وارد خانواده ها شده اما چرا باید تو کشور ما این همه تاثیر بذاره....
چرا زن و مرد متاهل باید دوست پسر و دوست دختر داشته باشن اسمشم بذارن عشق به خداوندی خدا که اگه همچین چیزهایی هم تو شبکه های ماهواره ای و فیلم های بیگانه باشه تهش گفتن اینا آدمای درستی نیستن و هزار و یکی مجازات واسشون در نظرگرفتن اما اینجا اسمشو میذارن عشق😏😏😏
بازم بگم از قشنگی های ایران یا همینقدر برای تخلیه ی ذره ای از اعصبانیتم کافی بود!!!


غسان کنفانی خیلی پدرانه نصیحت می‌کنه، میگه:
به کسی که برایت نمی‌نویسد، مزاحمِ روزهایت نمی‌شود، درباره‌ات نمی‌‌خواند، مهم ترین تاریخ‌ های تو را حفظ نمی‌کند و زندگی‌ ات را پُر از کارهای شگفت‌ انگیز نمی‌کند، وابسته نشو...


با کمال احترام به نویسنده عزیز که خیلی هم به شخصه نوشته هاشو دوست دارم اما همچین چیزهایی رو من اسمشو عشق نمیذارم😶


دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر پاییزی، از آن بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است، خواهرم بعد از کلی مِنو مِن کردن گفت فلانی نامزد کرد
کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم
انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود
شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت!
خلاصه منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تارِ موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند!
غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از فریدون فروغی، کنار حوض نشستم
اهالی خانه فهمیده بودند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند
تا اینکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست،
چند کام از قلیان گرفت
حالا باید نصیحتم میکرد اما اینبار لحنش میلرزید!
چشم دوخت به زغال قلیان و بی مقدمه گفت:
سرباز سنندج بودم و دیر به دیر مرخصی میدادن تا اینکه یه روز مادرم با هزار بدبختی واسه دیدنم اومد پادگان،
فرمانده وقتی حال مادرم رو دید دو هفته مرخصی داد.
خلاصه با کلی خوشحالی اومدیم سر جاده و سوار مینی بوس شدیم.
دو تا صندلی از من جلوتر یه دخترِ کُرد نشسته بود که چشمای سیاه و کشیده اش قلبم رو چلوند، 
نگاهم که میکرد وا میرفتم
نامرد انگار آرامش رو به چهره ش آرایش کرده بودن و موهاشو هزارتا زنِ زیبا با ظرافت بافته بودن، هر بادی که میوزید و شالش تکون میخورد دست و تن و دلم میلرزید
اصلن یه حالی بودم.
یه ساعتی از مسیر گذشته بود که با خودم عهد کردم وقتی رسیدیم به مادرم بگم حتما با مادرش حرف بزنه،
داشتم نقشه میکشیدم که چی بگم و چه کنم که مینی بوس کنار جاده ایستاد و اون دخترِ کُرد با مادرش پیاده شد و رفت.
همه چیز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود. نمیدونستم باید چه غلطی بکنم، تا از شُک در بیام کلی دور شده بودیم،
خلاصه رفت و ما هم اومدیم
اما چه اومدنی؟ کل حسم توی مینی بوس جا مونده بود
مثلا دو هفته مرخصی بودم، همه فکر میکردن خدمت آدمم کرده و سربه زیر و آروم شدم، بعضیام میگفتن معتاد شده اما هیچ کس نفهمید جونم رو واسه همیشه توی نگاه یک دختر کُرد جا گذاشتم.
پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردیِ مادر بزرگ و نام کُردیِ عمه و هزار رد پای دیگر برایم روشن شده بود
پدر بزرگ گفت و رفت
و من تا صبح
به نامت
به رنگ شال گردن ات
به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم 
که قرار است یک عمر
برایم باقی بماند
‌.
علی سلطانی


و یک چیز مهم تری که این روزها من خیلی بهش رسیدم اینکه شرایط، شرایط، شرایط توی انتخاب ما تاثیر میذاره، انتخاب عقلانی(از نظر خودمون) 🤦🏻‍♀


حالا این دوطرفه نبودن چجوریه یک طرف داره میدوه میدوه که برسه بهش اما اون یکی وایساده یا دور میشه.(بی تفاوتی محض) به نظرم یک سری حرفایی که قدیمیا میگفتن الکی نیست مثل اینکه واسه یکی بمیر که واست تب کنه یا اگه یک نفر یک قدم واست برداشت تو هزار قدم برو طرفش


از نظرمن عشق یعنی علاقه ی شدید قلبی"دوطرفه"، میتونم به جرات بگم علاقه اگه دو طرفه نباشه عشق نیست، حتی تو کتاب های روانشناسی هم به این دوطرفه بودن تاکید شده و نوشته که این علاقه اگ دوطرفه نباشه یک فراافکنی احمقانه است که صرفا بخاطر رفتارهای طرف مقابل درون اون شخص با ترشحات هورمون هایی مثل سروتونین به وجود میاد حالا فکر میکنم دلیل نرسیدن های امروزی کاملا مشخص میشه، چرا؟! چون علاقه ها دوطرفه نیست.




خودم میام میگیرمت!
گور بابای بقیه😂😈
min min


گفتم یه نمایی از کراشم نشونتون بدم😑


Video is unavailable for watching
Show in Telegram





20 last posts shown.

45

subscribers
Channel statistics