«دول بیملت، ملل بیدولت، و آیندۀ نزاع خلیجی»
در عربستان خبر خاصی نیست! ۲۷ سال است که تقریبا هیچ اتفاق خاصی که واقعا منشا آن را خود سعودی بتوان دانست نیفتاده است! با مرور روزهای حملۀ صدام به کویت و سلسله وقایع بعدی که رابطه میان اسلامگرایی و دولت سعودی را در هم شکست به خوبی می توان این واقعیت را نشان داد. برشی از تاریخ که اسلامگرایان برای بار نخست نشان دادند چیزی به نام ملت عربستان وجود خارجی ندارد. اگر عبدالعزیز بن سعود وهابیت را عامل ملتسازی میان اعراب شبهجزیره نمود، فرزندش فیصل ماموریت هویتبخشی را به ایدئولوژی اخوان المسلمین محول کرد. شوروی که فروپاشید حکام نجد به تدریج دریافتند که دیگر نیازی به اخوان ندارند، وهابیت هم که از زمان پدرْشاه، این جمعبندی در موردش حاصل شده بود. آنها که در این مدت تازه فرصت کرده بودند فرنگستان را خوب بچرخند، دریافتند عربستانی که دوست دارند چیزی متفاوت آمال شیوخ صحوی و اخوانی است. فهد زمانی که این مطلب را فهمید، اندکی دیر شده بود و برجها و جزایر مصنوعی دوبی کلید خورده بودند. به علاوه وهابیت عبدالعزیز و اخوان فیصل طوری در ریاض ریشه ندوانده بود که به این آسانیها شرش کنده شود. عربستان تا همین امروز درگیر نزاعی محتاطانه برای جدا کردن راه خود از این دو و ساختن ملت مطلوب خود است اما گویا به تلۀ جدیدی افتاده است.
تا یک سال پس از برآمدن دولت سلمانی در ۲۰۱۱ اگر کسی در عربستان سخن از خطر نفوذ اماراتی میکرد جدی گرفته نمیشد. اما وقتی یک روز قبل از اعلام و پیش از همه، المزروعی در توئیترش با اطمینان، محمد بن سلمان را پادشاه آینده سعودی خواند، بسیاری پرسیدند که آیا تصمیمات ریاض در ابوظبی گرفته میشود؟! برای سعودیهایی که به زعم خودشان عالم سنی روی انگشتشان میچرخد این سوال بسیار تحقیر کننده است. خصوصا که به یاد بیاورند تا همین چند وقت پیش این سوال را در مورد نقش دوحه در عربستان داشتند. از دو کشوری صحبت میکنیم که جمعیت بومی آنها سرجمع به اندازه یک هفتم «شهر» ریاض هم نیست! دو کشوری که امروز سرنوشت عربستان در بازی میان آن دو تعیین میشود.
اما کار عربستان چرا بدینجا کشید؟ تقریبا همه چیز به بیکفایتی نوادگان سعود برمیگردد. بیکفایتیای که باعث شده امروز شهروندان سعودی هر دلیلی که برای افتخار به وطن خود دستوپا میکند بهترش را در اطراف مرزهای آن بیابد. به زبان سادهتر اگر تمدن اسلامی میخواهید دوحه، اگر توسعه میخواهید دوبی و اگر شریعت میخواهید رقه، بهتر از هر نقطهای در عربستان است. صدالبته معنای این حرف آن نیست که بدون وجود نقاط مزیت، دولت-ملتها شکل نمیگیرند، اما دولتهای بیمزیت با فرایندهای دموکراتیک اجازه میدهند مردم راههای جدیدی را برای ارتقای کشور خود امتحان کنند و نشورند. دموکراسی چیزی است که دولت سعودی فاقد آن است، کویتیها فرمی مختصر از آن را دارند، اما قطریها و اماراتیها اساسا نیازی به آن ندارند چون مزیتهای کافی دارند بدون آنکه ملتی داشته باشند که این مزیتها را خرجشان کنند. این هندسۀ جغرافیای سیاسی حاشیۀ خلیج فارس است. دو دولت با ایدئولوژی ملتساز و بدون ملت، و ملتی گسسته با شبهدولتی بدون ایدئولوژی که تنها با یک نظم رانتیر زنده است.
با این وضعیت تعجبی ندارد آل نهیان و آل ثانی برای سرزمین حرمین خیالاتی در سر داشته باشند و بخواهند ملت نداشتۀ خود را با دولت نداشتۀ حجازیها تاخت بزنند. در واقع این دو سالهاست که شبکۀ گستردهای از نخبگان را برای تصرف سپهر عمومی عربستان بسیج کردهاند...
(ادامۀ مطلب: https://goo.gl/LJTQ21 )
(دریافت فایل: http://mersadcss.com/fa/?media_dl=1116)
#مقاله
در عربستان خبر خاصی نیست! ۲۷ سال است که تقریبا هیچ اتفاق خاصی که واقعا منشا آن را خود سعودی بتوان دانست نیفتاده است! با مرور روزهای حملۀ صدام به کویت و سلسله وقایع بعدی که رابطه میان اسلامگرایی و دولت سعودی را در هم شکست به خوبی می توان این واقعیت را نشان داد. برشی از تاریخ که اسلامگرایان برای بار نخست نشان دادند چیزی به نام ملت عربستان وجود خارجی ندارد. اگر عبدالعزیز بن سعود وهابیت را عامل ملتسازی میان اعراب شبهجزیره نمود، فرزندش فیصل ماموریت هویتبخشی را به ایدئولوژی اخوان المسلمین محول کرد. شوروی که فروپاشید حکام نجد به تدریج دریافتند که دیگر نیازی به اخوان ندارند، وهابیت هم که از زمان پدرْشاه، این جمعبندی در موردش حاصل شده بود. آنها که در این مدت تازه فرصت کرده بودند فرنگستان را خوب بچرخند، دریافتند عربستانی که دوست دارند چیزی متفاوت آمال شیوخ صحوی و اخوانی است. فهد زمانی که این مطلب را فهمید، اندکی دیر شده بود و برجها و جزایر مصنوعی دوبی کلید خورده بودند. به علاوه وهابیت عبدالعزیز و اخوان فیصل طوری در ریاض ریشه ندوانده بود که به این آسانیها شرش کنده شود. عربستان تا همین امروز درگیر نزاعی محتاطانه برای جدا کردن راه خود از این دو و ساختن ملت مطلوب خود است اما گویا به تلۀ جدیدی افتاده است.
تا یک سال پس از برآمدن دولت سلمانی در ۲۰۱۱ اگر کسی در عربستان سخن از خطر نفوذ اماراتی میکرد جدی گرفته نمیشد. اما وقتی یک روز قبل از اعلام و پیش از همه، المزروعی در توئیترش با اطمینان، محمد بن سلمان را پادشاه آینده سعودی خواند، بسیاری پرسیدند که آیا تصمیمات ریاض در ابوظبی گرفته میشود؟! برای سعودیهایی که به زعم خودشان عالم سنی روی انگشتشان میچرخد این سوال بسیار تحقیر کننده است. خصوصا که به یاد بیاورند تا همین چند وقت پیش این سوال را در مورد نقش دوحه در عربستان داشتند. از دو کشوری صحبت میکنیم که جمعیت بومی آنها سرجمع به اندازه یک هفتم «شهر» ریاض هم نیست! دو کشوری که امروز سرنوشت عربستان در بازی میان آن دو تعیین میشود.
اما کار عربستان چرا بدینجا کشید؟ تقریبا همه چیز به بیکفایتی نوادگان سعود برمیگردد. بیکفایتیای که باعث شده امروز شهروندان سعودی هر دلیلی که برای افتخار به وطن خود دستوپا میکند بهترش را در اطراف مرزهای آن بیابد. به زبان سادهتر اگر تمدن اسلامی میخواهید دوحه، اگر توسعه میخواهید دوبی و اگر شریعت میخواهید رقه، بهتر از هر نقطهای در عربستان است. صدالبته معنای این حرف آن نیست که بدون وجود نقاط مزیت، دولت-ملتها شکل نمیگیرند، اما دولتهای بیمزیت با فرایندهای دموکراتیک اجازه میدهند مردم راههای جدیدی را برای ارتقای کشور خود امتحان کنند و نشورند. دموکراسی چیزی است که دولت سعودی فاقد آن است، کویتیها فرمی مختصر از آن را دارند، اما قطریها و اماراتیها اساسا نیازی به آن ندارند چون مزیتهای کافی دارند بدون آنکه ملتی داشته باشند که این مزیتها را خرجشان کنند. این هندسۀ جغرافیای سیاسی حاشیۀ خلیج فارس است. دو دولت با ایدئولوژی ملتساز و بدون ملت، و ملتی گسسته با شبهدولتی بدون ایدئولوژی که تنها با یک نظم رانتیر زنده است.
با این وضعیت تعجبی ندارد آل نهیان و آل ثانی برای سرزمین حرمین خیالاتی در سر داشته باشند و بخواهند ملت نداشتۀ خود را با دولت نداشتۀ حجازیها تاخت بزنند. در واقع این دو سالهاست که شبکۀ گستردهای از نخبگان را برای تصرف سپهر عمومی عربستان بسیج کردهاند...
(ادامۀ مطلب: https://goo.gl/LJTQ21 )
(دریافت فایل: http://mersadcss.com/fa/?media_dl=1116)
#مقاله