نزدیکـ میشه به طلوع
اسم طلوع که میاد
کل دنیا واسـم سکوت میشه
اونجوری که حتی صدای غبارای تو آسمـون شهرو هم بشنوی ... ببینی ...
خنکی اول صبح و تاریکی روشنـی آسمون ...
باریکـه های آفتاب روی برگای گلدون
سایه ی دستات رو دیوار
سایه ی نفـسات حتی ...
تو نمیدونی
تو فکر مـیکنی من شعـار میدم
ولی
ما مردن هامونو میشمریم
و یادمون رفته این که هر صبح چشممـون باز میشه
یه زندگی دیگست
تو فکر میکنی خدا نمیبینتت
ولی
هربار
هر صبح قبل دیدن خودت توی آینه
خدا با نوازش بهت یه زندگی دیگه هدیه داده ...
اسم طلوع که میاد
کل دنیا واسـم سکوت میشه
اونجوری که حتی صدای غبارای تو آسمـون شهرو هم بشنوی ... ببینی ...
خنکی اول صبح و تاریکی روشنـی آسمون ...
باریکـه های آفتاب روی برگای گلدون
سایه ی دستات رو دیوار
سایه ی نفـسات حتی ...
تو نمیدونی
تو فکر مـیکنی من شعـار میدم
ولی
ما مردن هامونو میشمریم
و یادمون رفته این که هر صبح چشممـون باز میشه
یه زندگی دیگست
تو فکر میکنی خدا نمیبینتت
ولی
هربار
هر صبح قبل دیدن خودت توی آینه
خدا با نوازش بهت یه زندگی دیگه هدیه داده ...