-هُجومِ واژه‌ها


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


چرندیاتی که "شاید" به دل نشیند!
Channel 1: @jahanekochak

https://t.me/BChatBot?start=sc-490276897

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


‍ روز ها از پی هم میگذرند!
یکی تکراری تر از دیگری؛
روزهای بدون تو تفاوتی با مرگ ندارد.
نبودنت،جانم را به لبم رسانده،
دیگر توانی برای ادامه مسیر زندگی ندارم
کاش میشد برگردی...
از میان خروارها خاک بیرون بیایی و درآغوشم بکشی،
و آرام باهم به خاک برگردیم...
#مینا_خلیلی
ویرایش: #ساره_میرزایی


"هیچ آفریده
چشم به راه کسی مباد!.."

آره!
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد!
ولی دلبر من سه ساله که چشم به راهتم
سه ساله که چشم دوختم به در تا بالاخره تو بیای،بیای و جون بدی به این خونه مُرده،بیای و تو حال خرابم انقلاب کنی!
و الان درست سه سال و بیست روز و هجده ساعتِ که نیستی؛رفتی
آذر بود و تقریبا برگ همه درختا ریخته بود که رفتی،رفتی و گفتی تا بهمن که برف بیاد و بریم برف بازی برمیگردی
ولی الان سه تا بهمن گذشته برفم اومده و من نرفتم برف بازی تا تو بیای و هنوز نیومدی؛
میگم،نکنه یادت رفته؟
آره؟
یادت رفته قولاتو؟
مگه قرار نبود بیای و باهم بریم آدم برفی درست کنیم؟
پس رویاهایی که باهم و کنار هم ساختیم چی؟
همه میگن فراموشم کردی و حرفات فقط حرف بوده،ولی من که باور نمیکنم جانِ دلم!
بیا و به همه ثابت کن حرفاشون الکی بوده،بیا بزار تموم شه این چشم به راهی،بیا حتی زمستون و برفا هم منتظر اومدنتن...

#مینا_خلیلی


چشمانت را ببند و آسوده بخواب
بگذار تمامِ شب محو تو باشم
تو بخواب آرامِ جانم
من تا صبح و طلوع خورشیدِ چشمانت با اشتیاق بیدار میمانم...
#مینا_خلیلی


و اکنون من لبریزم از عشق به تو!
تویی که آرام آرام وارد زندگی‌ام شدی،یواشکی دل را بردی و در نهایت شدی قسمتی از جسم و جانم؛
درست همان قسمتی که در نبودش تمام میشود این من و این زندگی!
#مینا_خلیلی


#انرژی‌مثبت 💜


با صدای:طنین
به قلمِ:مینا خلیلی
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜


غصه نخور جانِ دلم!
این دنیا و آدم‌هایش ارزش غصه خوردن ندارند
همه چیز یک روز درست میشود،قول میدهم!
نمیدانم کِی،کجا و در چه زمانی
اما خوب میدانم که درست میشود...
‌#مینا_خلیلی


یک ساعتی میشد که منتظرش بودم تا بیاد،این تاخیرش عصبیم کرده بود
ده دقیقه پیش زنگ زدم بهش گفت تو راهه و داره میاد،ولی هنوز که هنوزه نرسیده
سرم و انداخته بودم پایین و به بند کفشم زل زده بودم و داشتم نقشه ی قهر کردنمو میکشیم ،به شدت تو فکر بودم
یهو دیدم یه دست داره جلوم تکون میخوره،سرمو بلند کردم
دیدم بله خودشه،بالاخره اومد
به صورتش نگاه کردم که با لبخند نگام میکرد
میخواستم لبخند بزنم که یادِ تاخیرِ طولانیش افتادم،اخمی کردم و رومو برگردوندم
اسممو صدا زد
جواب ندادم
گفت:«دلبر»
بازم چیزی نگفتم
اومد جلوم و گفت:«میدونم یک ساعته منتظری میدونم الان میخوای سر به تنم نبا‌شه میدونم ناراحتی ولی...»
پریدم وسط حرفش و گفتم:«ولی چی ها؟اصلا معلوم هست کجایی؟قرارمون این بود که ساعت ۶ اینجا باشی
الان ساعت چنده ۷:۳۰
میدونی چقدر منتظر موندم»
تند تند اینارو گفتم و اخم کردم
خندید و گفت:«اخم نکن بهت نمیاد،
ببخشید دورت بگردم تصادف کردم نشد زود بیام!»
با تعجب نگاش کردم و گفتم:«چی؟
تصادف؟»
دستشو گرفتم و با دقت سرتا پاشو نگاه کردم
با نگرانی گفتم:«خوبی؟چیزیت نشده؟
چرا زودتر نگفتی آخه
بیا،زودباش باید بریم دکتر»
و دستشو کشیدم و راه افتادم
همینجوری که دنبالم میومد گفت:«خوبم دلبر خوبم!
فقط میگما تو همونی نیستی که تا دودقیقه پیش میخواستی سرمو بزاری لای گیوتین؟»
با حرص گفتم:«بیا بریم انقدر حرف نزن قهر میمونه واسه بعد....»

#مینا_خلیلی




نفس کشیدن میان تارِ ابریشمیِ موهایت هم عالمی دارد!
#مینا_خلیلی


فندک نارنجی رنگ و رو رفته‌شو گرفته بود دستش،هِی ضامنو فشار میداد خیره میشد به شعله کوچیک آتیش و بعد ضامنو ول میکرد
تو فکر بود و هیچی از دنیای اطرافش نمیفهمید
صدای تق‌تق فندک رفته بود رو مخم
چند بار صداش کردم؛نفهمید،داد زدم:«دِ لامصب بسه دیگه هِی تق‌تق‌تق،چه دردته باز؟»
نگام کرد و گفت:«خستم!چقدر صبر کنم؟مگه نمیگن زمین گِرده؟چرا پس نمیچرخه این لاکردار که دلبرو برسونه بِهِم؟بس نیست این همه صبر؟»
نگاش کردم و گفتم:«بعدِ این همه سال هنوز تو فکرشی؟»
زیر لبی ادامه دادم:«تو دیگه خَریتو رَد کردی مردِ مؤمن!»
لبخند تلخی زد و گفت:«شنیدم چی گفتی؛تو میگی خریت،ولی من هنوزم میخوامش»
گفتم:‌«همینِ که میگم رد کردی دیگه!»
دوباره ضامنو فشار داد و گفت:‌«آره!میخوامش حتی بیشتر از قبل...»

#مینا_خلیلی


من هنوز همانم!
همان آدمِ قبل
همان دیوانه‌ی همیشگی
همچنان به اندازه‌ی قبل میخواهمت و دوستت دارم
چه بسا حتی بیشتر از قبل!
تو اما؛
گمان نکنم حتی ذره‌ای از آدمِ قبل در وجودت باقی مانده باشد!
تو تغییر کردی جانِ دلم
دلیلش را درست نمیدانم
ولی میدانم هرچه که هست
روز به روز فاصله بینمان را بیشتر میکند...
میشود خاتمه بدهی به این فاصله؟
میشود دوباره مثل قبل شوی؟
میشود؟

#مینا_خلیلی


طرح لبخند تو را بر دل و جانم زده‌ام
ای که لبخند تو سرچشمه زیبایی هاست!
#مینا_خلیلی


عزیزِ من!
عشق که فقط به دوستَت دارم های شبانه و به زبان آوردن حرف های دلنشین نیست...
عشق یعنی در هر شرایطی کنارش باشی!
عشق یعنی با هم حل کردن مشکلات و سختی ها!
عشق یعنی گذر از موانع میانِ راه پا به پای یکدیگر!
یعنی صبوری
انتظار
دلتنگی
غم و اندوه و فاصله
عشق یعنی عاشقی کردن و عاشق ماندن در همه حال...
و در نهایت "عاشق آن است که حرفش به عمل ختم شود، وَر نه هر مدعیِ لاف زنی عاشق بود"

#مینا_خلیلی


گُنگَم،مُبهَم شاید!
نمیدونم حالم خوبه یا بد،نمیدونم خوشحالم یا ناراحت،نمیدونم چی میخوام از زندگی
بی هدف و حتی بی انگیزه
دلیل همه ی اینا تویی!
تویی که نیستی؛قطعا اگه بودی همه چی فرق داشت،زندگی قشنگ میشد،حالم خوب میشد،تو میشدی انگیزم
ولی نیستی،نیستی و همه چی بَده،همه چی مسخرس
بیا و بمون،بزار عوض شه این زندگی کوفتی
بیا...!

#مینا_خلیلی


لب بگشا
که لبت لعل شیرین است
و من دلداده لعل تو اَم!

#مینا_خلیلی


دستمو گرفت و شروع کرد به دویدن،واسه اینکه از زمین خوردنم جلوگیری کنم مجبور بودم پا به پاش بدوم،
گفتم:«چیکار میکنی دیوونه؟»
سرعت دویدنشو بیشتر کرد و گفت:«هیس!بدو کارِت دارم،بدو...»
همینجوری غر میزدم و میدویدم که یهو جلوی یه ساختمون ایستاد، کنارش ایستادم و دستمو از تو دستش دراوردم،خم شدم دستامو رو زانوهام گذاشتم و نفس نفس زدم اونم نفس نفس میزد و یه لبخند خوشگل هم روی لباش بود
گفتم:«دلیل این کارت چی بود واقعا؟نفسم گرفت خب!»
گفت:«دنبالم بیا میفهمی دلبر»
در ساختمون رو باز کرد و راه افتاد،منم دنبالش؛ از پله ها بالا رفتیم.
طبقه دوم جلوی واحد۲ ایستاد،دستشو توی جیبش برد و یه کلید بیرون اورد
درو باز کرد، با دستش به داخل خونه اشاره کرد و گفت:«بفرمایید بانو!»
با تعجب و آروم رفتم تو اطرافو نگاه کردم،یه خونه نقلی و خالی از هرگونه وسیله بود ،رفتم جلوتر
روی زمین با گلبرگ یه قلب خوشگل درست شده بود و چندتا شمع کوچولو کنارش روشن بود.
برگشتم نگاش کردم که لبخندی زد،دوباره برگشتم و با دقت دور تا دور خونه رو از نظر گذروندم
متعجب بودم
انگار فهمید تعجب کردم که گفت:«قراره روزای قشنگ زندگیمونو باهم اینجا بسازیم»
ذوق کردم!
برگشتم ازش تشکر کنم که گم شدم تو آغوشش...


#مینا_خلیلی


به گمانم تو همان منِ دیگرِ منی!
#مینا_خلیلی


داشت زیر لب میخوند:«که من باد میشم میرم تو موهات...»
با اخم نگاش کردم گفتم:‌«نمیخواد باد شی بری تو موهام همین که یکم کمک کنی کافیه،همش نشسته یه گوشه میخوره و میخوابه،خسته شدم خب...»
نفسی تازه کردم و اومدم ادامه بدم که پرید وسط حرفمو گفت:«چقد غر میزنی دلبر!
ببین من همین که بشینم یه گوشه و بهت انرژی بدم که تو کار کنی خودش خیلیه ها،قدرمو نمیدونی که خیلیا همین کارم نمیکنن»
چپ چپ نگاش کردم و گفتم:«نه توروخدا زحمت نکش،خسته نشی این همه کار میکنی»
با خنده نگام کرد
میدونست حساسم رو این چیزا،حرص میخوردم از دستش،رومو برگردوندم ازشو رفتم تو آشپزخونه؛
بعد از چند دقیقه یهو سر و کَلَش پیدا شد گفت:«که من باد میشم میرم تو موهات
خون میشم میرم تو رگات....
تو جون بخواه دلبر!‌»
و تهش یه ماچ کاشت وسط پیشونیم، لاکردار خوب بلد بود چیکار کنه که همه چی یادم بره و ضعف کنم براش...

#مینا_خلیلی


😍آقای اسنپی!

20 last posts shown.

103

subscribers
Channel statistics