غزلی از #سعدی
من از تو روی نپیچم گَرَم بیازاری
که خوش بُوَد ز عزیزان تحمّل خواری
به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا به تیغ بیزاری
تو در دل من از آن خوشتری و شیرینتر
که من تُرُش بنشینم ز تلخگفتاری
اگر دعات ارادت بود و گر دشنام
بگوی از آن لب شیرین که شهد میباری
اگر به صید روی،وحشی از تو نگریزد
که در کمند تو راحت بُوَد گرفتاری
به انتظار عیادت که دوست میآید
خوش است بر دل رنجور عشق بیماری
گَرَم تو زهر دهی،چون عسل بیاشامم
به شرط آن که به دست رقیب نسپاری
تو میروی و مرا چشم و دل به جانب توست
ولی چه سود که جانب نگه نمیداری
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
که هر چه پیش تو سهل است،سهل پنداری
حکایت من و مجنون به یک دگر مانَد
نیافتیم و بمردیم در طلبکاری
بنال سعدی اگر چارهٔ وصالت نیست
که نیست چارهٔ بیچارگان بجز زاری
#سعدی
من از تو روی نپیچم گَرَم بیازاری
که خوش بُوَد ز عزیزان تحمّل خواری
به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا به تیغ بیزاری
تو در دل من از آن خوشتری و شیرینتر
که من تُرُش بنشینم ز تلخگفتاری
اگر دعات ارادت بود و گر دشنام
بگوی از آن لب شیرین که شهد میباری
اگر به صید روی،وحشی از تو نگریزد
که در کمند تو راحت بُوَد گرفتاری
به انتظار عیادت که دوست میآید
خوش است بر دل رنجور عشق بیماری
گَرَم تو زهر دهی،چون عسل بیاشامم
به شرط آن که به دست رقیب نسپاری
تو میروی و مرا چشم و دل به جانب توست
ولی چه سود که جانب نگه نمیداری
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
که هر چه پیش تو سهل است،سهل پنداری
حکایت من و مجنون به یک دگر مانَد
نیافتیم و بمردیم در طلبکاری
بنال سعدی اگر چارهٔ وصالت نیست
که نیست چارهٔ بیچارگان بجز زاری
#سعدی