اخیرا توی یک تصادف که راننده تو بودی, صمیمی ترین دوستت رو از دست دادی. بسیار احساس گناه می کنی و افسردگی دوره ای گرفتی. زیاد از خونه بیرون نمیری به جز جلسه های تراپی که نامنظم و هر از گاهی شرکت می کنی اما به نظرت بولشت و بی فایدن.
هوش نسبتا بالایی داری و توی یک شرکت مهندسی کار می کردی اما چون مدت زیادیه سر کار نمی ری اخراج شدی.
رابطت با پارتنرت رو تموم کردی
روزهات با خوابیدن های با قرص خواب میگذره و شب هات به بیداری و مرور خاطرات, قرص روان گردان, خلسه وفراموشی واقعیت و یا جنون آنی و داد زدن سر خودت, شکستن وسایل و گریه کردن ختم میشه.
به سلامتت اهمیت نمی دی و تقریبا غذا نمیخوری, به خاطر شکستگی وسایل همیشه زخمی هستی و به تازگی کات کردن خودتو شروع کردی.
هوش نسبتا بالایی داری و توی یک شرکت مهندسی کار می کردی اما چون مدت زیادیه سر کار نمی ری اخراج شدی.
رابطت با پارتنرت رو تموم کردی
روزهات با خوابیدن های با قرص خواب میگذره و شب هات به بیداری و مرور خاطرات, قرص روان گردان, خلسه وفراموشی واقعیت و یا جنون آنی و داد زدن سر خودت, شکستن وسایل و گریه کردن ختم میشه.
به سلامتت اهمیت نمی دی و تقریبا غذا نمیخوری, به خاطر شکستگی وسایل همیشه زخمی هستی و به تازگی کات کردن خودتو شروع کردی.