𝙢𝙮 𝙩𝙚𝙙𝙙𝙮

اما الان دوباره همون سایه داره وجودمو در بر می‌گیره
دوباره همون روزای نحس دارن تکرار می‌شن نمیگم که نمیدونم چیکار کنم اتفاقا میدونم چجوری دوباره از بین ببرمش ولی میخام تو این زمان
اگه ازتون فاصله گرفتم ناراحت نشین درکم کنید چون باید این اشوب درونمو کنترل کنم
خیلی رفتارام ممکنه تغییر کنه ولی میخام که بهم زمان بدین همین

یه تایمی بود خیلی عذاب می‌کشیدم
خودمو یه هیولایی می‌دیدم که بودنش تو زندگی بقیه فقط باعث عذاب اوناس
نمی‌تونستن باور کنم به کسی اسیب نمی‌زنم
نمی‌تونستم باور کنم منم حق زندگی دارم و می‌تونم دوست داشته بشم
دوره‌ی خیلی سختی بود واسم هیچ کسو نداشتم هیچ کس!
فقط هر کاری که بقیه ازم می‌خواستن رو انجام می‌دادم ولی هیچوقت جمله هاشونو که می‌گفتن تو خیلی مهربونی ، تو خیلی خوبی و.... نشنیدم همیشه فقط صدای اون سایه تاریکی رو شنیدم که می‌گفت لیاقتم فقط مرگه
خیلی طول کشید تا تونستم مبارزه کنم باهاش

انقدر بدم میاد صبحا که از خواب بلند میشم مامانبزرگم بهم میگه ببعی:((((
زن این موها رو خودت بهم ارث دادیییی

گره‌ی لباس حریرش رو توی تنش محکم‌تر کرد و با برداشتن برس مشغول به شونه کشیدن موهای همرنگ شبش شد.
با دیدن ندیمه‌ای که وارد اتاق می‌شد اروم روی صندلی جا گرفت و منتظر موند تا ارایشش تموم بشه گذر زمان از دستش در رفته بود که با صدای زن مسن به خودش اومد
" مثل ماه شدین سرورم "
با شنیدن لقب سرورم گونه‌هاش رنگ گرفت و این از چشم ندیمه‌ی عزیز پادشاه دور نموند:" امپراطور خیلی مشتاقن شمارو ببینن "
سرش رو پایین انداخت و زمزمه کرد:" من می‌ترسم... "
زن جلوی پای جیمین زانو زد و سعی کرد پسر رو اروم کنه‌
" نگران نباشین سرورم من مطمئنم که پادشاه با شما مهربون خواهند بود چون شما اولین کسی هستین که تونستین پا به خلوت این الفای مغرور بذارید "
امگا با خجالت خندید و از ندیمه بابت حرف‌هاش تشکر کرد پارچه‌ی حریر قرمز رنگش رو دور دست‌هاش انداخت و به طرف اتاق امپراطور قدم برداشت.
نفس‌های عمیق پی‌ در پی می‌کشید تا حجمی از استرسش رو دور بریزه و در نهایت با تکون داد سرش به نگهبان اشاره کرد تا در اتاق رو براش باز کنه.
نفش سنگین شده‌اش رو بیرون فرستاد و بعد از کسب اجازه و ورود به اتاق به الفای مقابلش تعظیم کرد و همین باعث شد لبخند محوی که گوشه‌ی لب امپراطور جئون نقش بسته بود از چشم‌های دریایی امگا پنهان بمونه.
" بیا بالا جیمین "
با شنیدن اسمش از طرف مرد سرش رو بالا برد و بعد از برقرار کردن ارتباط چشمی کوتاهی دوباره سرش رو پایین انداخت و موجب خنده‌ی جونگ‌کوک شد.
" شنیدم امگام رقصیدن بلده درسته؟ "
پسرک با شنیدن میم مالکیت کنار اسم خودش با حیرت سرش رو بالا اورد و با دیدن ابروهای بالا رفته‌ی امپراطور به ارومی سوالش رو جواب داد:" بله سرورم "
الفا اروم به پشتی صندلی جواهر نشانش تکیه داد
" پس برام برقص "
جیمین ترسیده بود اما چاره‌ای جر اطاعت از پادشاه نداشت پس پارچه حریر سرخش رو بین دست‌هاش گرفت و خودش رو به دست ریتم ویالون نواخته شده سپرد.
به ارومی و با ظرافت حرکاتی رو که مادرش بهش یاد داده بود اجرا کرد و در حین اجرا چشم‌های پادشاه محو بدن بی‌ نقص و ظریف امگاش شد.
شاید در تواریخ جئون جونگ‌کوک به عنوان تنها پادشاهی نام برده بشه که در کل مدت پادشاهی تنها یک نفر اجازه ورود به خلوت اون رو داشت و اون کسی جز معشوقه‌ی زیبای پادشاه یعنی جئون جیمین نبود.