رگه های کوچیکِ زرد و نارنجی شمع آرام بخش دوست داشتنی بود که همیشه بهشون پناه میبرد.
هر از گاهی کف دستاش رو روی گونه های سرخ شدش از گرمایِ حرارت بخش شمع مقابلش میکشید، هر از گاهی هم باهاش صحبت میکرد. صدای زمزمه هاش رو از پشت در میشنیدم. ای کاش میتونستم بفهمم چه درد دلی داره که به شمعهای کوچیکی که هر شب مهمون اتاقش میشن میگه.
ناتا . . .همون دختری بود که نقش دونه های جا مونده قهوهِ معطر، توی اون شیشه گم شده ته کمد رو تو این دنیا بازی میکرد.
- اون بیرون هم یعنی اینقدر مثل تو میتونه قشنگ باشه؟ گرم و آروم؟
- نارسیس, « اتاق ناتا »
هر از گاهی کف دستاش رو روی گونه های سرخ شدش از گرمایِ حرارت بخش شمع مقابلش میکشید، هر از گاهی هم باهاش صحبت میکرد. صدای زمزمه هاش رو از پشت در میشنیدم. ای کاش میتونستم بفهمم چه درد دلی داره که به شمعهای کوچیکی که هر شب مهمون اتاقش میشن میگه.
ناتا . . .همون دختری بود که نقش دونه های جا مونده قهوهِ معطر، توی اون شیشه گم شده ته کمد رو تو این دنیا بازی میکرد.
- اون بیرون هم یعنی اینقدر مثل تو میتونه قشنگ باشه؟ گرم و آروم؟
- نارسیس, « اتاق ناتا »