很 .


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


𝖢𝗈𝗇𝖿𝗎𝗌𝖾𝖽 𝗀𝗁𝗈𝗌𝗍𝗌 𝗂𝗇 𝖬𝗒 𝖱𝗈𝗈𝗆 .
𝖠𝗇𝖽 𝗆𝖾 : @collapsedi
𝖧𝗈𝗆𝖾: t.me/Plistme
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-693245-BAC40Rx .

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


اون همیشه نیمه پر زندگی رو میدید.
اما اگه نیمه ی پری وجود نداشته باشه چی؟اون بجاش از خودش پر میکنه؟از امیدش پر میکنه؟
درد کشیدن ، خندیدن ، رقصیدن زیر نور خورشید ، کتاب خوندن تو بالکن خونش ، اب دادن به گل مورد علاقش .
تموم این چیزا از اون یه ، رُخ‌شاد ساخته بود و همین برای اون کافیه .


شاخه هایه درخت ماه خاکستری و پشت خودش قایم کرده بود ، اون شاخه هایه درختو میشکنه یا برای دیدنش از درخت بالا میره؟
اون تموم تلاششو میکنه تا ماه خاکستریشو ببینه .


رو اقیانوس افکارش شناور بود ولی چرا اون از غرق شدن نمیترسید؟چون پوچی وجودش اونو رو اب نگه میداشت یا اون توانایی شنا کردن داشت؟


برای فرار از خودش ، از شیطان درونش.
به گول زدن خودش پناه میبرد ولی اون هنوز نیاز داشت که با خودش دست دوستی بده و شیطان درونش ازش بابت ضربه هایی که بهش زد معذرت خواهی کنه و از وجودش بره.


اون میون ادما دنبال ارامش میگشت دنبال وفاداری ، اما هنوز وفاداری زنده بود؟یا اون فقط امید وار بود؟


سومین نخ سیگارشو روشن میکنه و بی اهمیت نسبت به سوختگی دستش کام عمیقی ازش میگیره و چشاشو میبنده .


زندگی کردن تو لحظه برای اون راه فرار از سردرگمیه ، اون نیاز ره اون کلبه ی رویایی خودشو بسازه دور از همه ادما .


میدونی اگه امیدواری تو وجودش رشد نمیکرد الان شاید اون اینجا نبود؟ امید وار بود ، نسبت به روزایه روشن ، و برای خندیدن از ته دل .


با لبخند به پروانه ی زیبایی که دستاشو نوازش میکرد زل زده بود ، اگه اون پروانه بود ، الان چه حسی داشت؟مطمئنن حس ازادی که رویاشه .


برای زندگی کردن باید تحمل میکرد ، برای درست کردن باید تلاش میکرد ، ولی اگه اون دیگه جونی برای تلاش نداشته باشه چی؟


برای اون هنوز عشق وجود داشت؟تصور اون از عشق رویایی بود ، اما اون یاد گرفته بود که هر عشقی واقعی نیست و هر برگشتی شروع جدید نیست .


امیدوار برای معجزه بود ، ولی یه اشتباهی که فقط برای اون قانع کنندس؟شاید اون منتظر توعه اون هنوز منتظر خودشه ، نه ادم دیگه ای.


به این باور داشت که همیشه اون چیزی که تو میخوای نمیشه ، اون چیزی که تو میخوای شدنی نیست ، ولی از بیخیال شدن متنفر بود ، با تک تک چیزایه کوچیک لبخند میزد و تو تنهاییاش گریه میکرد ، طبیعیه چون اونم یه انسان بود؟


گیر کرده بودم بین یه برزخ؟تنها کاری که میتونستم بکنم لبخند زدن بود؟یا قهقه برای گول زدن خودم؟ولی هنوز یچیزی تویه وجود من درد داشت که حتی زمانم قادر به درمانش نبود .


دیگه عادی شده بود ، اگه دوباره زمین میخوردم
اگه دوباره زخمی میشدم ، برام مهم نبود
کدوم جسم بی جونی درد میکشه؟


همچی تو وجودش اونو سمت تاریکی میکشوند ، شاید مشکل از اون نبود .
شاید اون از جنس تاریکی و یه شب سیاه بود بیخیالش ، فقط سیگارتو روشن کن .


با تموم شدن کتاب مورد علاقش برای خرید کتاب جدید ذوق داره ، اون به کمک کتاب میتونست به زندگیه بقیه سفر کنه و واسه چند لحظم شده از پوچی زندگیش دور شه .


کل کیفشو بیرون میریزه و با پیدا کردن هندزفریش نفس عمیقی میکشه ، اون تنها چیزی بود که میتونست تو هر شرایطی ارومش کنه
بی مقدمه اهنگ مورد علاقشو پلی میکنه و پلکاشو رو هم قرار میده .


با صدایه عصبی و لرزونی داد میزدو و هی با خودش تکرار میکرد ، ساده نباش ، احمق .
برایه چی؟شاید چون فهمیده بود ادما لیاقت خوبی ندارن.


چشاشو اروم رویه هم قرار میده و برای چندمین بار اهسته و زمزمه وار لب میزنه ، بهت افتخار میکنم .
چون تو هنوز اینجایی .
با خودش میخنده و از سردی ، پتو رو دور خودش میپیچه .

20 last posts shown.

549

subscribers
Channel statistics